به سمع رساندن. به گوش رسانیدن. (یادداشت مؤلف). سبب فهمیدن و شنیدن شدن و فهمیدن و شنیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). اسماع. (تاج المصادر بیهقی). شنواندن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شنواندن شود، گوشزد کردن، وادار به شنیدن کردن. (از فرهنگ فارسی معین) :... موسی (ع) مر ایشان را سخن خدای عزوجل بشنوانید. (ترجمه طبری بلعمی). این پندها که من شنوانیدمت همه یارانت را چنانکه شنودیش بشنوان. ناصرخسرو. خلق را به حج خواندند چنانکه فرمودند: و أذن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً. خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران تا قیامت. (مجمل التواریخ والقصص). و در ضیافت دولت طفیلیان مملکت را مرحبائی و طال بقائی شنوانیده آید. (سندبادنامه ص 35). تجریس، شنوانیدن. تسفﱡه، سفاهت شنوانیدن. تسمیع، شنوانیدن آواز کسی را. تشرید، شنوانیدن عیب کسی را. تهجیل، فحش شنوانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به شنواندن شود
به سمع رساندن. به گوش رسانیدن. (یادداشت مؤلف). سبب فهمیدن و شنیدن شدن و فهمیدن و شنیدن فرمودن. (ناظم الاطباء). اسماع. (تاج المصادر بیهقی). شنواندن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شنواندن شود، گوشزد کردن، وادار به شنیدن کردن. (از فرهنگ فارسی معین) :... موسی (ع) مر ایشان را سخن خدای عزوجل بشنوانید. (ترجمه طبری بلعمی). این پندها که من شنوانیدمت همه یارانت را چنانکه شنودیش بشنوان. ناصرخسرو. خلق را به حج خواندند چنانکه فرمودند: و أذن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً. خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران تا قیامت. (مجمل التواریخ والقصص). و در ضیافت دولت طفیلیان مملکت را مرحبائی و طال بقائی شنوانیده آید. (سندبادنامه ص 35). تجریس، شنوانیدن. تسفﱡه، سفاهت شنوانیدن. تسمیع، شنوانیدن آواز کسی را. تشرید، شنوانیدن عیب کسی را. تهجیل، فحش شنوانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به شنواندن شود
نواختن. نوازش کردن. تفقد و مهربانی کردن: جهاندار او را به شیرین زبان نوازید و بنشاند اندرزمان. فردوسی. بدان کو به سال از شما کهتر است به مهر و نوازیدن اندرخور است. فردوسی. نوازیدن شهریار جهان از آن گونه شادی که رفت از جهان. فردوسی. نوازیدن شاه پیوند اوی همی گفت آزادی و بند اوی. فردوسی. ز کهتر پرستیدن و خوشخوئی است ز مهتر نوازیدن و نیکوئی است. اسدی. سپهبدنوازیدش و داد چیز همیدون بزرگان و مهراج نیز. اسدی. نشاند و نوازیدش و داد جاه همی بود از آنگونه نزدیک شاه. اسدی. ، نواختن آلات طرب: بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز. فرخی. مرا از نوازیدن چنگ خویش نوازشگری کس به آهنگ خویش. نظامی
نواختن. نوازش کردن. تفقد و مهربانی کردن: جهاندار او را به شیرین زبان نوازید و بنشاند اندرزمان. فردوسی. بدان کو به سال از شما کهتر است به مهر و نوازیدن اندرخور است. فردوسی. نوازیدن شهریار جهان از آن گونه شادی که رفت از جهان. فردوسی. نوازیدن شاه پیوند اوی همی گفت آزادی و بند اوی. فردوسی. ز کهتر پرستیدن و خوشخوئی است ز مهتر نوازیدن و نیکوئی است. اسدی. سپهبدنوازیدش و داد چیز همیدون بزرگان و مهراج نیز. اسدی. نشاند و نوازیدش و داد جاه همی بود از آنگونه نزدیک شاه. اسدی. ، نواختن آلات طرب: بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز. فرخی. مرا از نوازیدن چنگ خویش نوازشگری کس به آهنگ خویش. نظامی