جدول جو
جدول جو

معنی نمودگاه - جستجوی لغت در جدول جو

نمودگاه
مظهر
تصویری از نمودگاه
تصویر نمودگاه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبردگاه
تصویر نبردگاه
رزمگاه، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمودار
تصویر نمودار
ظاهر، نمایان، آشکار، مانند، نظیر، نشان، علامت، در ریاضیات خطی که میزان بالا وپایین رفتن تعداد یا مقدار محصولات یا درآمدها و چیزهای دیگر را نشان می دهد. برای ترسیم این خط جدول شطرنج مانندی بر صفحۀ کاغذ رسم و میزان تغییر مقدار را با پایین بردن یا بالا بردن آن خط نشان می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمازگاه
تصویر نمازگاه
جای نماز گزاردن، مصلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرودگاه
تصویر فرودگاه
جای فرود آمدن، محل پایین آمدن، میدان وسیع دارای باند آشیانه و دستگاه های دیگر برای فرود آمدن یا پرواز کردن هواپیما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
میدان جنگ، جای نبرد و زد و خورد
فرهنگ فارسی عمید
اداره یا محلی که آنچه برای ارتش از خواربار و پوشاک لازم است در آنجا آماده و فراهم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
بخاری، دودکش، (ناظم الاطباء)، جایی که از آن دود برآید، (آنندراج) :
به دود گلخن امید دودگاه هوس
که با دماغ منش هر دو راست قرب جوار،
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
معرکه. مصاف. (آنندراج). جنگ گاه. (برهان قاطع). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). ناوردگه. آوردگه. میدان نبرد. جای نبرد:
ده ساله یا دوازده ساله فزون نبود
کاندر نبردگاه برآمد غبار او.
فرخی.
از کنار نبردگاه افق
چون به دست غروب داور نام.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جنگ گاه. (برهان قاطع) (از بهار عجم). جای جنگ. محل پیکار. (آنندراج) (انجمن آرا). آوردگاه. (انجمن آرا). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). دشت کین. دشت نبرد. آوردگه. رزمگه. میدان رزم:
دو لشکر بهم کینه خواه آمدند
دلیران ناوردگاه آمدند.
اسدی.
، جولانگاه. جولانگه:
ناوردگاه سازد میدان مدح تو
هر کس که او سوار کمال و هنر شود.
مسعودسعد.
او را چو در نبرد برانگیزد
ناوردگاه چرخ کیان باشد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
کنایه از جنگ گاه باشد، چه ناموس به معنی جنگ هم آمده است، (برهان قاطع) (آنندراج)، میدان جنگ، رزمگاه، (ناظم الاطباء)، جنگ گاه، و هنگامۀ مردآزمائی، (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان دشت طال از بخش بانۀ شهرستان سقز، در 21هزارگزی شمال غربی بانه واقع است و 128 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توتون و کتیرا و گزنگبین و مازوج، شغل اهالی زراعت و زغال سوزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مسجد. مزگت. مشرق. (صراح). مصلی. (مهذب الاسماء). هر جائی که در آن نماز خوانند. (ناظم الاطباء) ، عیدگاه. (آنندراج). جائی گشاده که در آن مردم شهری در عید واستسقا به نماز شوند. (یادداشت مؤلف) : ابوبکر بفرمود تا هیزم بسیار جمع کردند به بقیعالغرقدآنجا که نمازگاه مدینه است. (ترجمه طبری بلعمی). امیر رضی اﷲ از نمازگاه شهر راه بتافت با فوجی از غلامان خاص و به کرانۀ شهر بگذشت. (تاریخ بیهقی ص 436).
مشتری اندر نمازگاه مر اورا
پیشرو و جبرئیل غاشیه دار است.
ناصرخسرو.
آن موضع را نمازگاه عید کرد و مسلمانان را بیرون آورد تا نماز عید کردند. (تاریخ بخارا ص 62). آن را نمازگاه عید ساخت و منبر و محراب نیکو فرمود. (تاریخ بخارا ص 62)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
قریه ای است میانۀ دو رود خانه دالکی و خشت افتا، ده فرسخی جنوبی زیراه. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان زیراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی شمال باختری برازجان بین رود خانه شاپور ودالکی، با 1269 تن سکنه. آب آن از رود خانه دالکی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
منزل. (یادداشت بخط مؤلف). محل فرودآمدن. (آنندراج) ، لشکرگاه و معسکر. (ناظم الاطباء) ، نشیمنگاه هواپیما. مهبط. (یادداشت بخط مؤلف). جایی که هواپیماها در آن فرودآیند و مسافران خود را سوار یا پیاده کنند. مطار. رجوع به فرودآمدنگاه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
خوابگاه. (آنندراج). جای آرمیدن و آسودن. رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ)
نمونه. نشان. (فرهنگ فارسی معین) : تن آدمی با مختصری وی مثالی است از همه عالم که از هرچه در عالم آفریده است اندر آدمی نمودگار آن در است. استخوان چون کوه... (کیمیای سعادت). و اینجا برسبیل مثال هر یکی بگوئیم تا آن نمودگاری باشد. (کیمیای سعادت). و این هر سه خاصیت نمودگاری هر کسی را بداد، خواب نمودگار یک خاصیت است و فراست نمودگار دیگری. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مدعس. (منتهی الارب) (آنندراج). جای امید. (آنندراج). مرتجی. در تداول نامه نگاری قدیم به پدر و اشخاص بزرگ می نوشتند: قبله و امیدگاها. (از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
عضوی که مدرک لذت است: تا نپیونداندت مزه بمزه گاهت و شهوتی بشهوتگاهت نرساند ترا مزه ای نباشدت و نفقه مزه را بمزه گاه طعامت نرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمازگاه
تصویر نمازگاه
هر جائی که در آن نماز خوانند، مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمود گار
تصویر نمود گار
نمونه و نشان: نمودگاری از شرف گوهر آدمی که آنرا دل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبردگاه
تصویر نبردگاه
میدان جنگ، رزمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
میدان جنگ رزمگاه، جولانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموسگاه
تصویر ناموسگاه
جنگگاه جنگ گاه میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرودگاه
تصویر فرودگاه
منزل، محل فرود آمدن نشیمنگاه هواپیما، مهبط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمودار
تصویر نمودار
مشهود، نمایان، پدیدار، تابان، ظاهر، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجگاه
تصویر موجگاه
جای پر موج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
رزمگاه و میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمودار
تصویر نمودار
((نُ یا نَ))
پدیدار، هویدا، جدولی که مقدار صعود و نزول چیزی را نشان دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرودگاه
تصویر فرودگاه
((فُ))
محل فرود آمدن، محوطه مخصوص نشستن هواپیما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمازگاه
تصویر نمازگاه
مصلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمودار
تصویر نمودار
دیاگرام، چارت، شاخص، طرح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوشگاه
تصویر نوشگاه
کافه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرودگاه
تصویر فرودگاه
منزل
فرهنگ واژه فارسی سره
سجده گاه، مسجد، مصلی، نمازخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد