رمیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترسیدن و دور گردیدن. (منتهی الارب). نفور. نفر. نفران. (المنجد). رجوع به نفر شود، فزع کردن. (از متن اللغه) ، منافرت. (یادداشت مؤلف). رمندگی. اسم مصدر است، گویند: فی الدابه نفار. (از اقرب الموارد). اسم است از نفور. (متن اللغه) ، رفتن قوم برای کاری و همه یکبار پیش آمدن در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). رفتن قوم برای کار یا جنگ. نفور. نفیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سواران تاتار و مردان بأس و نفار و بؤس و کارزار از مکامن و جدار بدوانیدند. (جهانگشای جوینی). دروازه بگشادند و در نفار و مکاوحت بربستند. (جهانگشای جوینی)
رمیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترسیدن و دور گردیدن. (منتهی الارب). نفور. نفر. نفران. (المنجد). رجوع به نَفر شود، فزع کردن. (از متن اللغه) ، منافرت. (یادداشت مؤلف). رمندگی. اسم مصدر است، گویند: فی الدابه نفار. (از اقرب الموارد). اسم است از نُفور. (متن اللغه) ، رفتن قوم برای کاری و همه یکبار پیش آمدن در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). رفتن قوم برای کار یا جنگ. نفور. نفیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سواران تاتار و مردان بأس و نفار و بؤس و کارزار از مکامن و جدار بدوانیدند. (جهانگشای جوینی). دروازه بگشادند و در نفار و مکاوحت بربستند. (جهانگشای جوینی)
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا
نَسَر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نَسا
فرمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم. (اقرب الموارد) ، آنچه بگیرد غالب از مغلوب، یا آنچه حاکم بگیرد از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه نافر یعنی غالب در منافره از مغلوب و منفور بگیرد. و آنچه حکم بین دو تن متنافر بگیرد. (از متن اللغه)
فرمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم. (اقرب الموارد) ، آنچه بگیرد غالب از مغلوب، یا آنچه حاکم بگیرد از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه نافر یعنی غالب در منافره از مغلوب و منفور بگیرد. و آنچه حکم بین دو تن متنافر بگیرد. (از متن اللغه)