جدول جو
جدول جو

معنی نغاض - جستجوی لغت در جدول جو

نغاض
(نَغْ غا)
ستبر و شکن دار. (منتهی الارب) (آنندراج).
- غیم نغاض، ابر که در پی یکدیگر بجنبد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابرهای متراکم. ناغض. (اقرب الموارد). و ابرهای انبوه که از پی یکدیگر متحیرانه بجنبند بی آنکه سیر کنند و دور شوند. (از متن اللغه).
- نغاض البطن، آنکه شکم وی دارای چین و شکن باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نباض
تصویر نباض
نبض گیرنده، نبض شناس، پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغاغ
تصویر نغاغ
نفاغ، قدحی که با آن شراب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغام
تصویر نغام
نفام، تیره رنگ، سیه فام، زشت و زبون، ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
(غُ ظَ)
بانگ کردن زاغ. (از المنجد). غیق غیق کردن غراب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نغیق. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). فهو نغّاق. (متن اللغه) ، قطع کردن شتر حنین را و دراز نکردن آن را. نغیق. بغام. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به بغام شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نضاض الماء، باقیمانده و آخر آب. ج، نضاض، نضائض. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
کثیرالنغمه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
زشت نمای. (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی). زشت. ناخوش. (برهان قاطع) (آنندراج). بد. (یادداشت مؤلف) :
همه نیوشۀ خواجه به نیکوئی و به صلح
همه نیوشۀ نادان به جنگ و کار نغام.
رودکی.
جهود را چه نکوهی که تو به سوی جهود
بسی نغام تری زآنکه سوی تست جهود.
ناصرخسرو.
چون صورت و کار دیو را دیدی
بگذار طریقت نغامش را.
ناصرخسرو.
، تیره گون. بی رونق. (لغت فرس اسدی ص 337). گردآلود. تیره گون. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). گردناک. تاریک. (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی). چیزی است تیره گون چون دود. (از صحاح الفرس) :
بخیزد یکی گرد تند از میان
که روی اندر آن گرد گردد نغام.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ابله. نادان. حرام زاده را نیزگویند و به عربی ولدالحرام خوانند. (برهان قاطع). مصحف فغاک است. (یادداشت مؤلف). رجوع به فغاک شود
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
غراب نغاق، کثیرالنغیق، زاغ بسیاربانگ. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به نغاق شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نیک کوتاه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد نیک کوتاه بالا که به سستی و ضعف حرکت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرد بسیار کوتاه قد. مرد ضعیف الحرکۀ ناقص الخلقه. (از متن اللغه). نغاشی ّ. (اقرب الموارد) (آنندراج) (متن اللغه). نغّاش. (ناظم الاطباء) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جام. (ناظم الاطباء). رجوع به نفاغ شود:
دل شاد دار و پند کسائی نگاهدار
یک چشم زد جدا مشو از رطل و از نغاغ.
کسائی.
، آوند آبخوری، هر چیز نادر و نفیس، مفصل گردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
برگزیدۀ قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خالص از فرزندان مرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مضاض. (متن اللغه) ، جمع واژۀ نضاضه به معنی آخرین فرزندان مرد است. (از متن اللغه). رجوع به نضاضه شود
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
نغاش. (متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به نغاش شود
لغت نامه دهخدا
(نُغْ غا)
فتنه انگیزان. تباهی افکنندگان میان قوم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نزاغ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَغْ غا)
جرح نغار، زخم که خون از وی روان باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با)
نبض گیرنده. پزشک. (ناظم الاطباء). نبض شناس. و این مبالغه نیست بلکه صیغۀ نسبت است، چنانکه عطار و حداد. (آنندراج) (غیاث اللغات) ، زننده (رگ را). رفاز. (از یادداشت مؤلف) ، لرزنده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَضْ ضا)
حیه نضاض، مار بی آرام. (فرهنگ خطی). مار مضطرب و بسیارجنبان که در یک جای قرار نگیرد و هرکه را بگزد در حال هلاک شود. (ناظم الاطباء). صیغۀ مبالغه است و مؤنث آن نضّاضه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غاض ض)
جمع واژۀ مغضّه. (از اقرب الموارد). رجوع به مغضه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نحض. رجوع به نحض شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
به معانی غیض است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به غیض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبیدن و مضطرب شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باردار شدن زن و رغبت نکردن وی بچیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ویار کردن زن. (یادداشت مؤلف) ، دردمندبینی شدن شتر از چوبک مهار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نالیدن شتر از حلقۀ مهار. (از اقرب الموارد) ، رام و منقاد گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کراهت داشتن گوینده از آنچه گفته. (از ناظم الاطباء). تنزه. (از اقرب الموارد) ، سابق شدن. (آنندراج). و رجوع به انف و انفت و انفه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نوعی از ازار طفلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نفض، جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). یقال: ما علیه نفاض، ای شی ٔ من الثیاب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، گستردنی است که بر آن برگ سمر و مانند آن افکنند. ج، نفض، برگ که بر آن (گستردنی که بر آن برگ سمر افکنند) ریخته شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، نفاض. (منتهی الارب). رجوع به نفاض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انغاض
تصویر انغاض
پریشان و مضطرب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ابریشم تاب، ابریشم فروش پاد گویی گفتن سخنی مخالف با گفتار پیشین، خلاف گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغار
تصویر نغار
جوشنده و جوشان زخم خون چکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغاش
تصویر نغاش
بدبده استرلیایی
فرهنگ لغت هوشیار
زشت و ناخوش: چون صورت و کار دیو را دیدی بگذار طریقت نغامش را. (ناصر خسرو. 23)، تیره رنگ سیه فام. نغام گردیدن (گشتن)، زشت و ناخوش شدن، تیره رنگ شدن سیه فام شدن: بخیزد یکی تند گرد از میان که روی اندران گرد گردد نغام. (دقیقی. لفا. اق. 337)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباض
تصویر نباض
تبرگ گیر (تبرگ نبض) پزشک نبض گیرنده نبض شناس پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناغض
تصویر ناغض
کرکرانک دوش (غضروف کتف)، جنبان ابرجنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاض
تصویر بغاض
بیزاری کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباض
تصویر نباض
((نَ بّ))
نبض گیرنده، نبض شناس، پزشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغاک
تصویر نغاک
((نِ))
نادان، ابله، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغام
تصویر نغام
((نَ))
ذرات گرد و غبار پراکنده در هوا، زشت و ناخوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاض
تصویر نقاض
((نِ))
گفتن سخنی مخا لف با گفتار پیشین، خلاف گویی
فرهنگ فارسی معین