جدول جو
جدول جو

معنی نظارگی - جستجوی لغت در جدول جو

نظارگی
(نَ رَ / رِ)
بیننده. تماشاچی. تماشاگر. نظّارگی. نظارگی:
هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت
از دیدۀ نظارگیان در نقاب شد.
خاقانی.
در دیدۀ نظارگیان جمال تست
بی نورتر ز خانه بی روزن آینه.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نظارگی
مشاهده، نظر کننده، بینندگی
تصویری از نظارگی
تصویر نظارگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگارگر
تصویر نگارگر
نقاش، صورتگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکارگی
تصویر ناکارگی
بیکاری، بیکارگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
حالت آواره بودن، در به دری، بی خانمانی، سرگردانی، برای مثال چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶ - ۱۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارنگی
تصویر نارنگی
میوه ای از نوع مرکبات، کوچک تر از نارنج، خوش طعم و شیرین که پوست آن به راحتی کنده می شود. درخت این گیاه از درخت نارنج و پرتقال کوچک تراست و تخم آن کاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظارگان
تصویر نظارگان
نظّاره، جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند، گروه بینندگان، تماشاکنندگان، تماشاچیان، نظاره
فرهنگ فارسی عمید
میوه ای کروی شکل و بزرگ با پوسته ای قهوه ای و سخت و گوشتی سفید که درون آن شیرۀ سفید خوراکی قرار دارد، درخت این میوه که شبیه درخت خرما است و برگ های بزرگ به درازی دو متر دارد
فرهنگ فارسی عمید
(نِ گَ)
افشاننده. نثارکننده. (ناظم الاطباء). آنکه بر کسی نثار را بریزد. (آنندراج). نثارافشان:
باز تیغزبان سخن گهر است
سخنم بر سخن نثارگر است.
ثنائی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جلا. بی خانمانی و بی منزلی. دورافتادگی از خانمان. حال آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود:
یار آوارگی همی خواهد
رفتن حج بهانه افتاده ست
چند گوئی ز خانه کعبه
کار با خصم خانه افتاده ست.
حسن دهلوی.
سر اندر جهان نه به آوارگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی.
سعدی.
، سرگردانی. پریشانی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
عمل خوردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- غم خوارگی،غم خوردن:
بغم خوارگی جز سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من.
- ملخ خوارگی، آفتی که بر اثر ملخ و هجوم آن برای کشت پیدا میشود. ملخ زدگی.
- نمک خوارگی، کنایه از حق کسی را نگاه داشتن
لغت نامه دهخدا
(لَجْ جا رَ / رِ)
صفت لجاره
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا)
شتر خوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ)
نغمه سرائی. سرودگویی. نوازندگی. عمل نواگر:
گاه چو حال عاشقان صبح کند ملونی
گه چو حلی ّ دلبران مرغ کند نواگری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهادگی
تصویر نهادگی
عمل نهان، لباسی که در روزهای عید و مهمانی و ملاقت بزرگان پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
نقاش صورتگر: چو جامه نگار گر شود هوا نقط زر شود بر او نقای او. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
نوازنده نقاره کسی که در نقاره خانه بنواختن اشتغال دارد، عضو دسته نوازندگانی که سابقا هنگام طلوع و غروب آفتاب (مخصوصا) در نقاره خانه پایتخت و شهرهای بزرگ نوازندگی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
این رمن ساختگی را به هر دو گونه برخی از سرایندگان در چامه های خود آورده اند بینندگان گروه بیننده تماشاگران: لعبی چند غریب و عجیب بنمود خروش از مردم نظاره بر آمد، بیننده تماشاگر. توضیح در شعر بتخفیف هم آید: آید برکشتگان هزار نظاره پره کشند و بایستند کناره... (منوچهری. د. 134)، جمع نظارگان: آمد بانگ خروس موذن میخوارگان صبح نخستین نمود روی به نظارگان. (منوچهری. چا. کازیمیرسکی ج 1 ص 177) توضیح در شعر بتخفیف هم آید: ماییم نظارگان غمناک زین حقه سبز و مهره خاک. (خاقانی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
نثارکننده: بازتیغ زبان سخن گهراست سخنم برسخن نثارگراست. (ثنائی ظنند. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکارگی
تصویر ناکارگی
بیکاری تعطیل، بی حاصلی نابکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظارگیان
تصویر نظارگیان
این رمن ساختگی نیز در فارسی آمده بینندگان نگرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
بی خانمانی، بی منزلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبارگی
تصویر زنبارگی
زن بازی زن دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخالگی
تصویر نخالگی
نخاله بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجارگی
تصویر لجارگی
کیفیت لجاره بودن
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره نخل ها که ارتفاعش تا 40 متر نیز میرسد و دارای ساقه منتهی به برگ های بزرگ بطول 4 تا 5 متر است. این درخت در تمام ایام سال دارای میوه است. میوه اش شفت و گاهی بقطر 30 سانتیمتر و بوزن چند کیلوگرم میرسد. میوه نارگیل که ببازار عرضه میشود پوشیده از الیاف بی شماری است که بجای میان برمیوه هستند و در زیر الیاف پوسته سخت و استخوانی میوه که عبارت از درون میوه است قرار دارد. پس از شکستن این پوسته سخت مغز میوه که همان قسمت خوراکی آن است هویدا میشود. این مغز بصورت یک حفره توخالی است که ضخامت جدارآن بین 5، 1 تا 2 سانتیمتراست و همان آلبومن میوه میباشد که جنین را نیز در بر دارد. در داخل این حفره مغزی مایعی بنام آب نارگیل که بی رنگ است وجود دارد که دارای اثر کمی ملین است و بعنوان مفرح خورده میشود. میوه نارس نارگیل فاقد مغزاست ولی درعوض درون حفره درون بر را مایعی شیری رنگ باطعم کمی شیرین و مطبوع پر کرده است که بنام شیر نارگیل موسوم است ولی پس از رسیدن کامل میوه در جدار داخلی درون بر رسوب مواد ذخیره یی (آلبومن) ایجاد میشود و یک طبقه نرم بضخامت 5، 1 تا 2 سانتیمتربوجود میاورد که همان قسمت خوراکی میوه است و در حقیقت مغز نارگیل است. از مغز نارگیل روغنی بدست میاورند که بنام کره نارگیل موسوم است و سفید رنگ میباشد این روغن را در تهیه صابون و شمع بکار میبرند و در صورت تصفیه شدن بمصرف تغذیه نیز میرسد جوز هندی بادنج نارجیل جوزالهند رانج. یا نارگیل دریایی. درختی است عظیم از تیره نخل ها که ارتفاعش تا 30 متر میرسد و خاص جزیره موریس و هندوستان است. این گیاه در حقیقت نوعی نارگیل است که دارای میوه ای بیضوی شکل و نسبه بزرگ است و تا 12 کیلوگرم ممکنست وزن آن برسد. اختصاصات میوه این درخت آنست که دارای دو قسمت متقارن است که شبیه دو دانه لوبیا است که از طرف ناف بهم چسبیده باشند. درون برو مغز میوه این گیاه پس از خشک شدن سختی بسیار پیدا میکنند و بمناسبت شکل بیضوی خاصی که هر نیمه میوه دارد از آن جهت ساختن کشکول دراویش استفاده میکنند نارجیل بحری نارجیل دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنگی
تصویر نارنگی
((ر))
درخت است پایا از تیره مرکبات با میوه کروی و معطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارگیل
تصویر نارگیل
درخت بلند یک پایه گرمسیری با میوه درشت و بیضی شکل، جوز هندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبارگی
تصویر زنبارگی
((زَ رَ یا رِ))
بلهوسی، زن دوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
((رِ))
بی خانمانی، بی منزلی، سرگردانی، پریشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگارگر
تصویر نگارگر
((ن گَ))
نقاش، صورتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نژادگی
تصویر نژادگی
اصالت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگارگر
تصویر نگارگر
نقاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگارگری
تصویر نگارگری
نقاشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نارنگی
تصویر نارنگی
نارنجی
فرهنگ واژه فارسی سره