جدول جو
جدول جو

معنی نارنگی

نارنگی((ر))
درخت است پایا از تیره مرکبات با میوه کروی و معطر
تصویری از نارنگی
تصویر نارنگی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نارنگی

نارنگی

نارنگی
میوه ای از نوع مرکبات، کوچک تر از نارنج، خوش طعم و شیرین که پوست آن به راحتی کنده می شود. درخت این گیاه از درخت نارنج و پرتقال کوچک تراست و تخم آن کاشته می شود
نارنگی
فرهنگ فارسی عمید

سارنگی

سارنگی
پرنده ایست سیاه رنگ ساری سار، یکی از فروع دستگاه شور، سازیست چون کمانچه که با کمان نوازند
فرهنگ لغت هوشیار

نارنجی

نارنجی
منسوب به نارنج آنچه برنگ پوست نارنج باشد زرد که کمی بسرخی زند: آنکه بر پیر کند موزه نارنجی عیب تا نکردست بپا بر ویش انکاری هست. (نظام قاری)، ساخته شده از نارنج
فرهنگ لغت هوشیار

وارنگی

وارنگی
اول هر چیز را که رنگ کنند (رنگ) گویند و چون آن رنگ بجامه دیگر سرایت کند (وارنگی) نامند: (صفای صبحدم آیینه وارش شفق وار نگی گلگون غذارش) (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار

نارنجی

نارنجی
هر یک از رنگ های واقع در طیف سرخ و زرد، به رنگ نارنج
نارنجی
فرهنگ فارسی معین