جدول جو
جدول جو

معنی آوارگی

آوارگی((رِ))
بی خانمانی، بی منزلی، سرگردانی، پریشانی
تصویری از آوارگی
تصویر آوارگی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با آوارگی

آوارگی

آوارگی
حالت آواره بودن، در به دری، بی خانمانی، سرگردانی، برای مِثال چو خواهم شد اکنون به بیچارگی / در این ره نبینم جز آوارگی (نظامی۶ - ۱۱۵۶)
آوارگی
فرهنگ فارسی عمید

آوارگی

آوارگی
جلا. بی خانمانی و بی منزلی. دورافتادگی از خانمان. حال ِ آنکه جای معین و وطن معلوم ندارد و در صحراها و یاقراء با سختی معیشت از جائی بجائی رود:
یار آوارگی همی خواهد
رفتن حج بهانه افتاده ست
چند گوئی ز خانه کعبه
کار با خصم خانه افتاده ست.
حسن دهلوی.
سر اندر جهان نِه ْ به آوارگی
وگرنه بنه دل به بیچارگی.
سعدی.
، سرگردانی. پریشانی
لغت نامه دهخدا

خوارگی

خوارگی
عمل ِ خوردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- غم خوارگی،غم خوردن:
بغم خوارگی جز سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من.
- ملخ خوارگی، آفتی که بر اثر ملخ و هجوم آن برای کشت پیدا میشود. ملخ زدگی.
- نمک خوارگی، کنایه از حق کسی را نگاه داشتن
لغت نامه دهخدا

آواری

آواری
آوارگی، خاکها و سنگهای توده از خرد شدن و فروریختن کوه
لغت نامه دهخدا