جدول جو
جدول جو

معنی نضج - جستجوی لغت در جدول جو

نضج
پدید آمدن و حرکت به سوی کمال، پختگی، رسیدگی، پخته شدن گوشت، رسیدن میوه
تصویری از نضج
تصویر نضج
فرهنگ فارسی عمید
نضج
(غَ ضَنْ)
پختن و رسیدن و قابل خوردن شدن خرما و گوشت و جز آن. (از اقرب الموارد). و اسم از آن نضج و نضج است. (از اقرب الموارد). رجوع به نضج شود، یک سال گذشتن و باردار نشدن ناقه. یعنی طولانی شدن وقت زائیدن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نضجت الناقه بولدها. رجوع به نضج و نضج شود
لغت نامه دهخدا
نضج
پخته شدن گوشت
تصویری از نضج
تصویر نضج
فرهنگ لغت هوشیار
نضج
((نُ))
رسیدگی، پختگی
تصویری از نضج
تصویر نضج
فرهنگ فارسی معین
نضج
پختگی، رسیدگی، رونق، قوام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منضج
تصویر منضج
دارویی که موجب تسهیل خروج خلط از بدن می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخج
تصویر نخج
گیاهی که از آن جارو درست می کنند، جارو، حربۀ نوک تیز، سیخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوج
تصویر نوج
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نشک، وهل
عشقه، لبلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفج
تصویر نفج
کاغذی که بر آن چیزی بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
(حِ ضِ)
مرد سست که بکسی منفعت از او نرسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
پخته تر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ ضِ)
آب تیره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَضْ ضِ)
ناقه منضج، ناقه که تا یک سال بچه نیاورد. ج، منضجات. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
پخته کننده و پزندۀ میوه. (غیاث) (آنندراج). نضج دهنده و پزنده و پخته کننده میوه و گوشت و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رساننده. پزاننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پخته کننده ریش و خلط و ماده را. (غیاث) (آنندراج) ، (اصطلاح طب) هر دارویی که خلط را پخته کند وآماده کند برای دفع و نیز دارویی که ریش را پخته کند. (ناظم الاطباء). آنچه خلط را قابل دفع سازد اعم ازآنکه رقیق را غلیظ کند چون خشخاش یا به عکس آن مانند طبیخ حاشا، یا منجمد را نرم کند چون حلبه. (تحفۀ حکیم مؤمن). پزنده. رساننده، چنانکه قرحۀ سخت را. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
نضج داده شده و پخته شده، بار رسیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناج
تصویر ناج
شیر بیشه کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
گوشت پخته، میوه رسیده آنچه که رسیده وپخته (میوه گوشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیج
تصویر نضیج
پخته رسیده هرچیز پخته، میوه رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفج
تصویر نفج
کاغذی که بر آن چیزی نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعج
تصویر نعج
گوشت میش خوردن، سپیدشدن، سپیدناب کنارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسج
تصویر نسج
بافته، تنیده، بافتگی، بافتن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشج
تصویر نشج
آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
فرهنگ لغت هوشیار
رسیده پخته: میوه، استوار: کار پخته شده، بار رسیده شده. پزنده، دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضج
تصویر مضج
نالنده بانگ زننده ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضد
تصویر نضد
کالا انباشته، تخت، ابر انبوه، بزرگوار، خرسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضر
تصویر نضر
زر و سیم، طلا، نقره، ذهب
فرهنگ لغت هوشیار
رطوبت اندک نم: سنگ بی نمچ و آب بی زایش همچو نادان بود بارایش. (عنصری) توضیح در لفا اق. 68 و} 74 نمج {آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوج
تصویر نوج
کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهج
تصویر نهج
راه فراخ، راه پیدا، طریق واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضم
تصویر نضم
گندم سیاه گندم گاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضج
تصویر مضج
((مُ ض))
ناله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منضج
تصویر منضج
((مُ ض))
پزنده، دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منضج
تصویر منضج
((مُ ضَ))
پخته شده، بار رسیده شده
فرهنگ فارسی معین
کارکن، مسهل، منجز
فرهنگ واژه مترادف متضاد