جدول جو
جدول جو

معنی نشف - جستجوی لغت در جدول جو

نشف
به خود کشیدن و فروکشیدن آب یا رطوبت چیزی، مثل به خود کشیدن جامه عرق بدن را و به خود کشیدن حوض یا زمین آب را
تصویری از نشف
تصویر نشف
فرهنگ فارسی عمید
نشف
(نِ شَ)
جمع واژۀ نشفه
لغت نامه دهخدا
نشف
(نُ شَ)
جمع واژۀ نشفه
لغت نامه دهخدا
نشف
در خود کشیدن: جامه خوی را و خشک کن زکاب را و تالاب آب را، به ته رسیدن آب بخود کشیدن جامه خوی (عرق) را و کاغذ سیاهی را و حوض آب را (منتهی الارب) جذب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشف
((نَ))
جذب کردن
تصویری از نشف
تصویر نشف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجف
تصویر نجف
(پسرانه)
نام شهری در عراق که آرامگاه علی (ع) در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوف
تصویر نوف
شور و غوغا، صدایی که در کوه می پیچد، پژواک، برای مثال از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد / کوه پرنوف شد هوا پرگرد (عنصری - ۳۶۵)، بانگ سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشا
تصویر نشا
قلمۀ درخت که در محل مخصوصی در کنار هم بکارند تا بعد به جای دیگر انتقال بدهند، بوتۀ گل، روییدن، نمو کردن، پرورش یافتن
نشا کردن: جا به جا کردن قلمۀ درخت یا بوتۀ گلی که تازه سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشر
تصویر نشر
چاپ و انتشار مکتوبات، انتشاراتی مثلاً نشر اشجع، پراکنده ساختن خبر، زنده کردن، زنده کردن مردگان در روز قیامت، وزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاف
تصویر نشاف
دیوانگی، بی عقلی، دیوانه بودن، جنون، خبط دماغ، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشو
تصویر نشو
روییدن، نمو کردن، بالیدن، پرورش یافتن، رشد، بالیدگی، یازش، وخش
نو پیدا شدن
نشو و نما: روییدگی، بالیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسف
تصویر نسف
بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن، دانه را با غربال بیختن و پاک کردن، پراکنده ساختن باد خاک را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشف
تصویر رشف
مکیدن، مکیدن آب یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزف
تصویر نزف
کشیدن آب چاه تا خشک شود، در پزشکی گرفتن خون از بدن به وسیلۀ فصد یا حجامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشک
تصویر نشک
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وهل
صنوبر، برای مثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصف
تصویر نصف
نیم، نیمه، نیمۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشت
تصویر نشت
سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر، ترشح، سست و پژمرده، شکستگی و خرابی، خراب، ضایع
نشت کردن: آب پس دادن ظرف شکسته، سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشفه
تصویر نشفه
سنگ پا، نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شِ)
ناقه ای که بچۀ نر زاید بعد بچۀماده، سرشیرخوراننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انشاف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَکْ کُ)
آب و جز آن در خویشتن چیدن. (تاج المصادر بیهقی). در خویشتن چیدن. (زوزنی). بخود کشیدن حوض آب را و کاغذ سیاهی را و جامه خوی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به خرقه و مانند آن گرفتن آب رااز بدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تنشیف شود
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
سنگ سیاه سوخته. سنگ پای خار. (منتهی الارب) (آنندراج). نشفه. (منتهی الارب). رجوع به نشفه شود، چیزی اندک که در آوند باقی باشد. (آنندراج) (منتهی الارب). چیز کمی که در ظرف باقی مانده باشد. (از المنجد). نشفه. (منتهی الارب) (المنجد) ، آنچه از دیک به کفلیز برآرند و گرم گرم بخورند. (آنندراج). نشفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
کفک شیر وقت دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). کف شیر هنگام دوشیدن. (ناظم الاطباء). کفی که هنگام دوشیدن بر سر شیر پدید آید. (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشافه. (از اقرب الموارد) ، سنگ سیاه سوخته. سنگ پای خار. (منتهی الارب) (آنندراج). نشفه. نشفه. نشفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به نشفه شود، نشفه. چیزی اندک که در آوند باقی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (المنجد) (از اقرب الموارد) ، آنچه از دیگ به کفلیز برآرند و گرم گرم بخورند. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از دیگ با کفگیر برآرند و گرم گرم بخورند. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
لته پاره ای که بدان آب باران گرفته در آوند افشارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پارچه ای که بدان آب باران را گرفته در آوندی فشار دهند. (ناظم الاطباء). کهنه پاره ای که در تنشیف آب استعمال شود. (از المنجد). نشّافه. (المنجد) ، نشفه. نشفه. نشفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (المنجد). سنگ سیاه سوخته. سنگ پای خار. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ سیاه سوخته و متخلخلی که بدان پای را پاک کنند. (ناظم الاطباء). سنگ پای خار. سنگ پا. (از بحر الجواهر). سنگ متخلخلی که در حمام بدان جسم را پاک کنند. (المنجد). نسفه. سنگ متخلخلی که در حمام بدان چرک دست و پای را پاک کنند. (از اقرب الموارد). سنگ پا. سنگ حمام. ج، نشف، نشف، نشف، نشف، نشاف. (اقرب الموارد) ، چیزی اندک که در آوند باقی باشد. نشفه، آنچه از دیگ به کفلیز برآرند و گرم گرم بخورند. نشفه. (منتهی الارب). رجوع به نشفه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ فَ)
ارض نشفه، زمین آب به خود درکشنده. (منتهی الارب). زمینی که بخود آب درکشد. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَفَ)
سنگ سیاه سوخته. سنگ پای خار. نشفه. نشفه. نشفه. (منتهی الارب). رجوع به نشفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَشْ شِ)
جذب کننده و به خود کشنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنشیف شود، ماده شتری که گاهی پستانش پرشیر و گاهی خالی از شیر است و این حال وقتی باشد که نتاج آن نزدیک گردد. (از اقرب الموارد) ، دوایی است که چون رطوبت آن بر عضورسد نفوذ کند در مسامات عضو، و اثر آن ظاهر شود در جلد، مانند نوره. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1417)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
دستمال و رومال. ج، مناشف. (ناظم الاطباء). رجوع به منشفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شنف
تصویر شنف
گوشواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشف
تصویر خشف
آواز، جنبش، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تباه خشک، خرمای خشک، پستان خشک، یاوه خرمای بد خرمای بسیار پست، سخن نا سودمند گفتار بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشف
تصویر رشف
مکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشف
تصویر منشف
دستمال رو مال دستمال رو مال، جمع مناشف
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ پا، هوله آبچین (برخی هوله را بر گرفته از خاولی ترکی دانسته اند) داروی بوییدنی، افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشف
تصویر منشف
((مِ شَ))
دستمال، رومال، جمع مناشف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصف
تصویر نصف
نیمه، نیم
فرهنگ واژه فارسی سره