جدول جو
جدول جو

معنی نرمانرم - جستجوی لغت در جدول جو

نرمانرم
(نَ نَ)
نرم نرم. رجوع به نرم نرم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرم نرم
تصویر نرم نرم
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رفته رفته، اندک اندک، پلّه پلّه، متدرّج، خرد خرد، جسته جسته، خوش خوشک، آرام آرام، خوش خوش، نرم نرمک، تدرّج، کیچ کیچ، آهسته آهسته، کم کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمارم
تصویر رمارم
گلهگله، دسته دسته، گروه گروه، پیدرپی، پیاپی، گوناگون، برای مثال گویند که فرمانبر جم بود جهان پاک / دیو و پری و دام و دد و خلق رمارم (عنصری - ۲۰۲)، مقابل، برابر، برای مثال بسیار مگوی هر چه یابی / با خار مدار گل، رمارم (ناصرخسرو - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیمانیم
تصویر نیمانیم
نصف نصف، نیمی از چیزی با نیمی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرماگرم
تصویر گرماگرم
زمان اوج یا شدت گرفتن امری، در حالت گرمی، سردنشده، کنایه از فوراً، سریعاً، بسیار گرم، کنایه از باشوروشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم نرمک
تصویر نرم نرمک
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، خوش خوشک، اندک اندک، آهسته آهسته، تدرّج، پلّه پلّه، رفته رفته، کم کم، متدرّج، خرد خرد، نرم نرم، جسته جسته، خوش خوش، آرام آرام، کیچ کیچ
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ)
از هر گونه بود. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). گوناگون. (برهان) :
گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک
دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
این خلق رمارم چو رمه پیش تو اندر
تو بر سر ایشان بر سالار ملک وار.
مسعودسعد.
، متعاقب و پی درپی. (برهان) :
او داد مرا بر رمه شبانی
زین می بروم با رمه رمارم.
ناصرخسرو.
تقریر ظل دولت چندانکه کم کنی به
زآن ف تنه دمادم زآن آفت رمارم.
انوری.
در خاطر او ز آتش و آب
عشق تو سپه کند رمارم.
خاقانی.
، مقابل. (برهان). برابر و مقابل. (جهانگیری). یکسان:
شیرانه چو بر شیران او تیغ برآهیخت
باشند به چشمش همه با گور رمارم.
فرخی.
بسیار مگوی هرچه تانی
با خار مدار گل رمارم.
ناصرخسرو.
در عرصه گه غمت شمرده
شیطان و ملائکه رمارم.
عمادی شهریاری
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ مَ)
نرم نرم. باملایمت. به طور نرمی. آهسته آهسته. (از ناظم الاطباء) :
نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.
کسائی.
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست
که علاج درد هر شهری جداست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نصفانصف، برابر، راستا، (یادداشت مؤلف)، نیمی ازین و نیمی از آن: کشک گندم و کشک جو نیمانیم با یک درم سنگ تخم بادیان، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، کشکاب از کشک و نخود پزند نیمانیم یا دو بهر کشک جو و یک بهر نخود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، اگر شراب خواهد داد شرابی رقیق باید کرد یعنی آب بسیار باید کرد چنانکه نیمانیم باشد یعنی مناصفه، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
نه راستی و درستی است هر مثل که زدند
اگرنه جمله دروغ است هست نیمانیم،
سوزنی،
، نصف نصف، (فرهنگ فارسی معین)،
مناصفت، (فرهنگ فارسی معین) (از لغت بیهقی مندرج در کتاب پارسی نغز)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
در حال گرمی. سردنشده. گرم. داغ: ضماد را گرماگرم روی دمل گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(نِ مامْ بَ دِ)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، در 107هزارگزی جنوب شرقی کنگان بر کنار راه گله دار به وراوی، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 526 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما و تنباکو، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
آهسته آهسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). نرم نرمک. باملایمت. به طور نرمی. (از ناظم الاطباء) :
زدی دست بر پشت او نرم نرم
سخن گفتن خوب و آواز گرم.
فردوسی.
نخستین بشستند در آب گرم
بر و یال و ریشش همه نرم نرم.
فردوسی.
چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم
نهادند کرم اندر او نرم نرم.
فردوسی.
، اندک اندک. کم کم. به آهستگی. به تأنی. به تدریج:
ز اسب یلّی آمد آنگه نرم نرم
تا برند اسپش همانگه گرم گرم.
رودکی (از احوال و اشعار ص 1090).
همی راندندآن دو تن نرم نرم
خروشید خسرو به آواز گرم.
فردوسی.
کنون آرزویت بیاریم گرم
دگر تازه هر خوردنی نرم نرم.
فردوسی.
جنبید نرم نرم و ببارید بر دلم
باری کز او پسنده بشد کار و بار من.
ناصرخسرو.
مامیز با خسیس که رنجه کند تو را
پوشیده نرم نرم چو مر کام را زکام.
ناصرخسرو.
نرم نرم از سمن آن نرگس پرخواب گشاد
ژاله ژاله عرق از لالۀ او کرد اثر.
سنائی.
، به آواز پست. یواش. آهسته: مردمان با یکدیگر گفتند همانا پرویز بدین قصر اندر شد که این جامۀ چلیپا پوشید، بندوی نرم نرم پرویز را گفت که مردمان همچنین می گویند. (ترجمه طبری بلعمی).
گویدت نرم نرم همی کاین نه جای توست
بر خویشتن مپوش و نگه دار راز رب.
ناصرخسرو.
بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار
با آشنا چنین نکند هیچ آشنا.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیمانیم
تصویر نیمانیم
نصف نصف، نصف واحد از چیزی با نصف از چیزی دیگر: (... شربت چهار مثقال بود با مطبوخ افتیمون و میویز با بنفشه پرورده نیمانیم بر آمیزد)، مناصفت مناصفه
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته آهسته بتدریج: نرم نرمک گفت: شهرتوکجاست ک که علاج اهل هرشهری جداست ک (مثنوی. نیک. 11: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرماگرم
تصویر گرماگرم
در حالت گرمی، در بحبوحه امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمارم
تصویر رمارم
گروه گروه، پی در پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم نرم
تصویر نرم نرم
با ملایمت، بطور نرمی، آهسته آهسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرماگرم
تصویر گرماگرم
((~. گَ))
بحبوحه، در حال گرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمارم
تصویر رمارم
دسته دسته، گروه گروه، مقابل، برابر، پیاپی، پی در پی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرم نرمک
تصویر نرم نرمک
((~. نَ مَ))
به تدریج، آهسته آهسته
فرهنگ فارسی معین
آهسته آهسته، کم کم، یواش یواش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اوج، بحبوحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرام آرام، آهسته، بتدریج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهسته آهسته، اندک اندک
فرهنگ گویش مازندرانی