جدول جو
جدول جو

معنی گرماگرم

گرماگرم
زمان اوج یا شدت گرفتن امری، در حالت گرمی، سردنشده، کنایه از فوراً، سریعاً، بسیار گرم، کنایه از باشوروشوق
تصویری از گرماگرم
تصویر گرماگرم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گرماگرم

گرماگرم

گرماگرم
در حال گرمی. سردنشده. گرم. داغ: ضماد را گرماگرم روی دمل گذاشتن
لغت نامه دهخدا

گرم گرم

گرم گرم
بسیار گرم داغ (هوا و غیره) : سمک گفت: ای جوانمرد، راه تو دور است و گرما گرم است، در حال گرمی: ضماد را گرما گرم روی دمل گذاشتن، بحبوحه صمیم: در گرماگرم روزگارانی بود که دولت... نقشه وسیع متحدالشکل کردن لباسها را دنبال میکرد
فرهنگ لغت هوشیار

گرداگرد

گرداگرد
گردنده، همیشه گردنده، برای مِثال شهر بگذاشت و عزم صومعه کرد / قانع از حکم چرخ گرداگرد (سنائی۱ - ۱۴۳)
گرداگرد
فرهنگ فارسی عمید