نذرشکننده. عهدشکن. پیمان شکن. که به نذر و عهد و پیمان خود وفا نکند و آن را بشکند. رجوع به نذر به معنی عهد و پیمان شود: با چنین غافلان نذرشکن جز چو پیغمبران نذیر مباش. سنائی
نذرشکننده. عهدشکن. پیمان شکن. که به نذر و عهد و پیمان خود وفا نکند و آن را بشکند. رجوع به نذر به معنی عهد و پیمان شود: با چنین غافلان نذرشکن جز چو پیغمبران نذیر مباش. سنائی
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم چروکیده، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
پُرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم چُروکیده، پُر پیچ و تاب، پُرگِرِه، پُرآژَنگ، پُرنَوَرد، پُرشِکَنج، پُرکوس، پُرماز، اَنجوخیده، آژَنگ ناک
آنکه سر کسی را بشکند، چیزی که سر را بشکند، کنایه از طرز تقسیم چیزی میان گروهی که به هرکس حصه و بهره ای برسد سرشکن کردن: کنایه از پولی یا جنسی را میان جماعتی تقسیم کردن که هر کدام حصه ای ببرند، پول یا چیز دیگر را به همین طریق از جماعتی دریافت و جمع آوری کردن
آنکه سر کسی را بشکند، چیزی که سر را بشکند، کنایه از طرز تقسیم چیزی میان گروهی که به هرکس حصه و بهره ای برسد سرشکن کردن: کنایه از پولی یا جنسی را میان جماعتی تقسیم کردن که هر کدام حصه ای ببرند، پول یا چیز دیگر را به همین طریق از جماعتی دریافت و جمع آوری کردن
شکننده شکر. که شکر بشکندو بخورد. شکرخوار: طوطی شکرشکن. (یادداشت مؤلف). - شکرشکن شدن، شیرین کام شدن به مناسبت شکستن و خوردن شکر. و در بیت ذیل مراد شیرین کامی سخنوران هند است از شکر گفته های حافظ: شکّرشکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله میرود. حافظ. ، شکننده قیمت و ارج شکر در شیرینی: خطت به لب شکرشکن مشک ختن. (یادداشت مؤلف) : همان معشوق زیبا یار او بود بت شکّرشکن دلدار او بود. نظامی. هیچ را نام کرده کاین دهن است نوش در خنده کاین شکرشکن است. نظامی. شکّرشکنی به هرچه خواهی لشکرشکن از شکر چه خواهی. نظامی. به شکّر نشکند شیرینی کس لب شیرین بود شکّرشکن بس. نظامی. لب لعل عناب شکّرشکن زده بوسه بر فندق بی دهن. نظامی. ، شیرین سخن. (آنندراج). سخت خوش بیان. شیرین گفتار. (ناظم الاطباء) : شکّرشکن است یا سخنگوی من است عنبرذقن است یا سمنبوی من است. ابوالطیب مصعبی. بس که ازغم رنگ بستم دور از آن شکّرشکن سبز شد چون بال طوطی استخوانها در تنم. مفید بلخی (از آنندراج). اما ناقلان آثار و راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین روایت کنند... (یادداشت مؤلف)
شکننده شکر. که شکر بشکندو بخورد. شکرخوار: طوطی شکرشکن. (یادداشت مؤلف). - شکرشکن شدن، شیرین کام شدن به مناسبت شکستن و خوردن شکر. و در بیت ذیل مراد شیرین کامی سخنوران هند است از شکر گفته های حافظ: شکّرشکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله میرود. حافظ. ، شکننده قیمت و ارج شکر در شیرینی: خطت به لب شکرشکن مشک ختن. (یادداشت مؤلف) : همان معشوق زیبا یار او بود بت شکّرشکن دلدار او بود. نظامی. هیچ را نام کرده کاین دهن است نوش در خنده کاین شکرشکن است. نظامی. شکّرشکنی به هرچه خواهی لشکرشکن از شکر چه خواهی. نظامی. به شکّر نشکند شیرینی کس لب شیرین بود شکّرشکن بس. نظامی. لب لعل عناب شکّرشکن زده بوسه بر فندق بی دهن. نظامی. ، شیرین سخن. (آنندراج). سخت خوش بیان. شیرین گفتار. (ناظم الاطباء) : شکّرشکن است یا سخنگوی من است عنبرذقن است یا سمنبوی من است. ابوالطیب مصعبی. بس که ازغم رنگ بستم دور از آن شکّرشکن سبز شد چون بال طوطی استخوانها در تنم. مفید بلخی (از آنندراج). اما ناقلان آثار و راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار چنین روایت کنند... (یادداشت مؤلف)
سخت مجعد. پرچین. پرآژنگ. پرشکنج. بسیارنورد. پرانجوغ: ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن. فرخی. چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند. حافظ. ، پرغم و اندوه: فرستاده آمد بر پیلتن زبان پر زگفتار و دل پرشکن. فردوسی. پراکنده گشت آن بزرگ انجمن همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن. فردوسی
سخت مُجعد. پرچین. پرآژنگ. پرشکنج. بسیارنورد. پرانجوغ: ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن. فرخی. چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن وَه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند. حافظ. ، پرغم و اندوه: فرستاده آمد بر پیلتن زبان پر زگفتار و دل پرشکن. فردوسی. پراکنده گشت آن بزرگ انجمن همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن. فردوسی