سعتر دشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). صعتر بری. (المنجد). آویشن بری. (ناظم الاطباء). صعتر بری و آن گیاهی است که زنبور عسل از آن تغذیه کرده عسل سازد. (از اقرب الموارد)
سعتر دشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). صعتر بری. (المنجد). آویشن بری. (ناظم الاطباء). صعتر بری و آن گیاهی است که زنبور عسل از آن تغذیه کرده عسل سازد. (از اقرب الموارد)
آنکه در جامه رید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشمن. بدخواه. (از ولف). دشمن. بدنیت. (یادداشت مؤلف). مغرض. (از ناظم الاطباء). بد اندیش. بدسگال. (یادداشت مؤلف) : نگردیم زنده از این جنگ باز نداریم ازین بدگمان چنگ باز. دقیقی. به ژوبین و خنجر به گرز و کمان همی رزم جویند با بدگمان. فردوسی. چنین گفت افراسیاب آن زمان که بر جنگتان چیره شد بدگمان. فردوسی. بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدگمان. فرخی. سرش سبز باد و دلش شادمان ازو دور چشم بد بدگمان. نظامی. ، در بیت زیر ظاهراً معنی دژخیم و جلاد و میرغضب می دهد: چو آید بفرمای تا در زمان ببرد بخنجر سرش بدگمان. (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2671). ، بی وفا. (ناظم الاطباء). و رجوع به گمان شود
آنکه در جامه ریَد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشمن. بدخواه. (از ولف). دشمن. بدنیت. (یادداشت مؤلف). مغرض. (از ناظم الاطباء). بد اندیش. بدسگال. (یادداشت مؤلف) : نگردیم زنده از این جنگ باز نداریم ازین بدگمان چنگ باز. دقیقی. به ژوبین و خنجر به گرز و کمان همی رزم جویند با بدگمان. فردوسی. چنین گفت افراسیاب آن زمان که بر جنگتان چیره شد بدگمان. فردوسی. بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدگمان. فرخی. سرش سبز باد و دلش شادمان ازو دور چشم بد بدگمان. نظامی. ، در بیت زیر ظاهراً معنی دژخیم و جلاد و میرغضب می دهد: چو آید بفرمای تا در زمان ببرد بخنجر سرش بدگمان. (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2671). ، بی وفا. (ناظم الاطباء). و رجوع به گمان شود
فربه ونیکوحال. (ناظم الاطباء). تناور. فربه. (از ذیل اقرب الموارد). ج، بدغون. (ناظم الاطباء) : و هم بدغون، یعنی آنها فربه اند و خوش دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) ، بداندیشی. بدخواهی: چو رستم بگفتار او بنگرید ز دل بدگمانیش کوتاه دید. فردوسی. که پیران سالار از آن شهر بود که از بدگمانیش بی بهر بود. فردوسی. ، بدنامی و رسوایی. (ناظم الاطباء)
فربه ونیکوحال. (ناظم الاطباء). تناور. فربه. (از ذیل اقرب الموارد). ج، بدغون. (ناظم الاطباء) : و هم بدغون، یعنی آنها فربه اند و خوش دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) ، بداندیشی. بدخواهی: چو رستم بگفتار او بنگرید ز دل بدگمانیش کوتاه دید. فردوسی. که پیران سالار از آن شهر بود که از بدگمانیش بی بهر بود. فردوسی. ، بدنامی و رسوایی. (ناظم الاطباء)