جدول جو
جدول جو

معنی ندغ - جستجوی لغت در جدول جو

ندغ(نَ / نِ)
سعتر دشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). صعتر بری. (المنجد). آویشن بری. (ناظم الاطباء). صعتر بری و آن گیاهی است که زنبور عسل از آن تغذیه کرده عسل سازد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندا
تصویر ندا
(دخترانه)
آواز، بانگ، فریاد، صدای بلند، فریاد، بانگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدغ
تصویر صدغ
شقیقه، موی پیچ خوردۀ کنار پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندا
تصویر ندا
آواز، بانگ
ندا آمدن: خطاب آمدن
ندا دادن: آواز دادن، آواز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندی
تصویر ندی
بانگ، آواز، برای مثال از گنبد فلک ندی آمد به جسم او / کای گنبد تو کعبۀ حاجت روای خاک (خاقانی - ۲۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندی
تصویر ندی
نم، شبنم
باران
گیاه تازه
خاک نمناک
بخشش و دهش
بخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندم
تصویر ندم
پشیمانی، اندوه و افسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدغ
تصویر لدغ
گزیدن، گزیدن با نیش، نیش زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گرو و شرط بندی در بازی یا قمار
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
آنکه در جامه رید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشمن. بدخواه. (از ولف). دشمن. بدنیت. (یادداشت مؤلف). مغرض. (از ناظم الاطباء). بد اندیش. بدسگال. (یادداشت مؤلف) :
نگردیم زنده از این جنگ باز
نداریم ازین بدگمان چنگ باز.
دقیقی.
به ژوبین و خنجر به گرز و کمان
همی رزم جویند با بدگمان.
فردوسی.
چنین گفت افراسیاب آن زمان
که بر جنگتان چیره شد بدگمان.
فردوسی.
بد که گوید زو مگر بدنیتی
بدخصال و بدفعال و بدگمان.
فرخی.
سرش سبز باد و دلش شادمان
ازو دور چشم بد بدگمان.
نظامی.
، در بیت زیر ظاهراً معنی دژخیم و جلاد و میرغضب می دهد:
چو آید بفرمای تا در زمان
ببرد بخنجر سرش بدگمان.
(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2671).
، بی وفا. (ناظم الاطباء). و رجوع به گمان شود
لغت نامه دهخدا
(نُ غَ)
سپیدی بن ناخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ)
فربه ونیکوحال. (ناظم الاطباء). تناور. فربه. (از ذیل اقرب الموارد). ج، بدغون. (ناظم الاطباء) : و هم بدغون، یعنی آنها فربه اند و خوش دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) ، بداندیشی. بدخواهی:
چو رستم بگفتار او بنگرید
ز دل بدگمانیش کوتاه دید.
فردوسی.
که پیران سالار از آن شهر بود
که از بدگمانیش بی بهر بود.
فردوسی.
، بدنامی و رسوایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
آنکه او را در خستن به سخن عادت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). طعنه زننده به نیزه و سخن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گیجگاه، گیسو ما بین گوشه ابرو و گوش شقیقه بنا گوش کلالک گیجگاه، استخوان گیجگاه، موی پیچیده که بر صدغ فروهشته باشند موی بنا گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا
تصویر ندا
بانگ، فریاد، آواز، صوت، آواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردغ
تصویر ردغ
گلناک گل گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدغ
تصویر لدغ
گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزغ
تصویر نزغ
طعنه زدن، بزشتی یاد کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندم
تصویر ندم
پشیمانی پشیمانی ندامت: بهرقدمی که بگذاری ندمی روی خواهدنمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندب
تصویر ندب
ظریف و نجیب، عمل مستحبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندح
تصویر ندح
بسیاری، فراخی، زمین فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندل
تصویر ندل
چالاکی، شتابی، سرعت، زودی، ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدغ
تصویر ثدغ
سر شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندو
تصویر ندو
انجمن کردن، جوانمردی، گشاد کردن فراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شبنم ژاله، باران، بخشش نیکی، جوانمردی، تری، خاک تر تر نمناک، انجمن، باشگاه دگر گشته ندا بنگرید به ندا تری روز. نم، باران، خاک نمناک، آنچه که موجب خوشبویی گردد مانند بخور. نداء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدغ
تصویر صدغ
((صُ))
گیجگاه، شقیقه، موی بنا گوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزغ
تصویر نزغ
((نَ))
سیلی زدن، با نیزه زدن، عیب کسی را گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندی
تصویر ندی
((نَ دا))
شبنم، ژاله، بخشش، بخشندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندم
تصویر ندم
((نَ دَ))
پشیمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندب
تصویر ندب
((نَ))
بر مرده گریستن، شیون و زاری، ندبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندب
تصویر ندب
((نَ دَ))
جا و اثر زخم، گرو و شرط بندی در قمار یا تیراندازی، جمع ندوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندا
تصویر ندا
((نِ))
بانگ، آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لدغ
تصویر لدغ
((لَ دْ))
گزیدن، نیش زدن
فرهنگ فارسی معین
کم بها، پول سیاه، پول کم ارزش
فرهنگ گویش مازندرانی