کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وهل صنوبر، برای مثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وُهل صنوبر، برای مِثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
جسمی سفید رنگ، بلوری، شورمزه و محلول در آب که در اغذیه می ریزند و با بسیاری از خوراکی ها خورده می شود که از آب دریا و از معدن به دست می آید، کلرور سدیم، نمک طعام
جسمی سفید رنگ، بلوری، شورمزه و محلول در آب که در اغذیه می ریزند و با بسیاری از خوراکی ها خورده می شود که از آب دریا و از معدن به دست می آید، کلرور سدیم، نمک طعام
مقابل گرم، دارای سرمای ملایم و مطبوع مثلاً آب خنک، کنایه از خجسته، خوب وخوش، برای مثال نیک وبد چون همی بباید مرد / خنک آن کس که گوی نیکی برد (سعدی - ۵۲)، در طب قدیم دارای طبیعت سرد، کنایه از ناپسند مثلاً رفتار خنک
مقابلِ گرم، دارای سرمای ملایم و مطبوع مثلاً آب خنک، کنایه از خجسته، خوب وخوش، برای مِثال نیک وبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی - ۵۲)، در طب قدیم دارای طبیعت سرد، کنایه از ناپسند مثلاً رفتار خنک
هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸) عبادت کردن، پرستش کردن
هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مِثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸) عبادت کردن، پرستش کردن
گوزی سخت. (لغت فرس اسدی). گوز سخت. گردوی سوزنی. (فرهنگ نظام). گردکانی را گویند که سخت باشد و زود نشکند و مغزش به دشواری برآید. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (از آنندراج). و آن راچارمغز نیز گویند زیرا که مغزش چهارپاره است. (انجمن آرا). گردو سوزنی. گردو سنجاقی. گردکانی که مغزش به زحمت با سوزن و سنجاق برآید. (فرهنگ خطی). در سبزوارگردوی سوزنی ناخ کله است. (فرهنگ نظام) : ای به زفتی علم به گرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری گرچه سختی، چو نخکله مغزت جمله بیرون کنم به چاره گری. لبیبی. ، بمعنی باز کردن هر چیز با ناخن هم هست، مثل: پشم ها را ناخ کله کن یا موی سر ناخ کله شده، ریشه اش نکه کهله است بمعنی بیرون آینده با ناخن. (فرهنگ نظام)
گوزی سخت. (لغت فرس اسدی). گوز سخت. گردوی سوزنی. (فرهنگ نظام). گردکانی را گویند که سخت باشد و زود نشکند و مغزش به دشواری برآید. (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (از آنندراج). و آن راچارمغز نیز گویند زیرا که مغزش چهارپاره است. (انجمن آرا). گردو سوزنی. گردو سنجاقی. گردکانی که مغزش به زحمت با سوزن و سنجاق برآید. (فرهنگ خطی). در سبزوارگردوی سوزنی ناخ کله است. (فرهنگ نظام) : ای به زفتی عَلَم به گرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری گرچه سختی، چو نخکله مغزت جمله بیرون کنم به چاره گری. لبیبی. ، بمعنی باز کردن هر چیز با ناخن هم هست، مثل: پشم ها را ناخ کله کن یا موی سر ناخ کله شده، ریشه اش نکه کهله است بمعنی بیرون آینده با ناخن. (فرهنگ نظام)
جائی در کنار چشمه یا رودخانه که آب باریکی از آن خارج شود تراوش آب ازکنارچشمه ورودخانه زهاب: گیردی آب جوی راپندام چون بودبسته نبک راه زخس. رودکی. لفااق. 10- 309)
جائی در کنار چشمه یا رودخانه که آب باریکی از آن خارج شود تراوش آب ازکنارچشمه ورودخانه زهاب: گیردی آب جوی راپندام چون بودبسته نبک راه زخس. رودکی. لفااق. 10- 309)
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
عبادت کردن بخشی از کتاب، هر جز از کتاب مقدس اوستا، جمع نسیکه، برخیان کرپان ها کرپانیان پرستیدن، شستن پاک گرداندن، پرستش پرستش کردن عبادت کردن زهد ورزیدن، شستن پاک کردن، پرستش عبادت، تطهیر، آنچه حق خدای عزوجل باشد
عبادت کردن بخشی از کتاب، هر جز از کتاب مقدس اوستا، جمع نسیکه، برخیان کرپان ها کرپانیان پرستیدن، شستن پاک گرداندن، پرستش پرستش کردن عبادت کردن زهد ورزیدن، شستن پاک کردن، پرستش عبادت، تطهیر، آنچه حق خدای عزوجل باشد