جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نخش

نخش

نخش
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

نخش

نخش
دراز (؟). (یادداشت مؤلف) :
دعوی کند خدائی و مر هیچ بنده را
نتوان که دست گیرد از جوع و از عطش
آن پادشاه نیست که دستور او کند
بر ناخوشی به مال کسان دست را نخش.
سوزنی.
دست شاعر نخش بود به صله
سوزنی شاعری است دست نخش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

نخش

نخش
کهنه و پوسیده گردیدن اسفل و پائین چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا