شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، جمره، ابیز، جذوه، سینجر، جرقّه، ضرمه، خدره، ایژک، ژابیژ، اخگر، جمر، بلک، آییژ، آلاوه، آتش پاره
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لَخچِه، جَمَرِه، اَبیز، جَذوِه، سَیَنجُر، جَرَقّه، ضَرَمِه، خُدرِه، ایژَک، ژابیژ، اَخگَر، جَمر، بِلک، آییژ، آلاوِه، آتَش پارِه
شهری به بخارا که جغرافی نویسان اسلامی آن را ’نسف’هم نامیده اند. این شهر در درۀ کشکه دریا قرار داشته است، نخشب در جادۀ بخارا به بلخ، به مسافت چهارروزه راه از بخارا و هشت روزه از بلخ، واقع بوده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام شهری است از ترکستان که آن را به ترکی قرشی گویند. (برهان قاطع). شهری است به صغد. (دمشقی). نسف. (دمشقی) (منتهی الارب). شهری است (به ماوراءالنهر) ، بسیارنعمت و آبادان و با کشت و برز بسیار و او را یک رود است که اندر میان شهر بگذرد. (حدود العالم). شهری نزدیک بخارا. (ابن بطوطه). شهری است به ماوراءالنهر معروف که از آنجاتا شهر کش دوروزه راه باشد و تا بخارا و سمرقند سه روزه راه، و آن را نسف نیز گویند و همانا نسف معرب نخشب است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). از بلاد ماورأالنهر و مابین جیحون و سمرقند و تاشکند، در 150هزارگزی بخارا واقع است، شهری بزرگ و پرجمعیت است و دهات بسیاری دارد، و آن بزرگترین و معمورترین و زیباترین بلاد ماوراءالنهر است. نام دیگر آن نسف است و در این اواخر به قارشی معروف گشته به مناسبت نهر قارشی که ازوسط آن می گذرد. (ریحانهالادب ج 4 ص 179) : چونزدیک شهر بخارا رسید همه دشت نخشب سپه گسترید. فردوسی. تا بود سیستان برابر بست تا بود کش برابر نخشب. فرخی. ماه را گر خلاف او طلبد مطلب جز به چاه نخشب باز. فرخی. روزی از وی طلب نه از مکسب از فلک ماه جو نه از نخشب. سنائی. زنهار تا حواله به نخشب نیفکنی کاین خواهش از تو هست نه از اهل نخشب است. سوزنی. ز شهر نخشب چون رو به سونخ آوردم نسیم جود وی آمد به من ز هر فرسخ. سوزنی. ازاو اصیل تر از اهل خطۀ نخشب نرانده نوک قلم بر جریدۀ دفتر. سوزنی. مهلب در سنۀ تسعوسبعین از هجرت به خراسان آمد و کش و نخشب بگشاد. (تاریخ بیهق ص 85). چون ماه نخشبند مزور از آن چو من انجم فروز گنبد هر انجمن نیند. خاقانی. مگزین در دونان چو بود صدر قناعت منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب. خاقانی. صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب. خاقانی. نه ماه آئینۀ سیماب داده چو ماه نخشب از سیماب زاده. نظامی. - ماه نخشب. رجوع به همین کلمه و نیز رجوع به حکیم بن عطا شود
شهری به بخارا که جغرافی نویسان اسلامی آن را ’نسف’هم نامیده اند. این شهر در درۀ کشکه دریا قرار داشته است، نخشب در جادۀ بخارا به بلخ، به مسافت چهارروزه راه از بخارا و هشت روزه از بلخ، واقع بوده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام شهری است از ترکستان که آن را به ترکی قَرْشی گویند. (برهان قاطع). شهری است به صغد. (دمشقی). نسف. (دمشقی) (منتهی الارب). شهری است (به ماوراءالنهر) ، بسیارنعمت و آبادان و با کشت و برز بسیار و او را یک رود است که اندر میان شهر بگذرد. (حدود العالم). شهری نزدیک بخارا. (ابن بطوطه). شهری است به ماوراءالنهر معروف که از آنجاتا شهر کش دوروزه راه باشد و تا بخارا و سمرقند سه روزه راه، و آن را نسف نیز گویند و همانا نسف معرب نخشب است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). از بلاد ماورأالنهر و مابین جیحون و سمرقند و تاشکند، در 150هزارگزی بخارا واقع است، شهری بزرگ و پرجمعیت است و دهات بسیاری دارد، و آن بزرگترین و معمورترین و زیباترین ِ بلاد ماوراءالنهر است. نام دیگر آن نسف است و در این اواخر به قارشی معروف گشته به مناسبت نهر قارشی که ازوسط آن می گذرد. (ریحانهالادب ج 4 ص 179) : چونزدیک شهر بخارا رسید همه دشت نخشب سپه گسترید. فردوسی. تا بود سیستان برابر بُست تا بود کش برابر نخشب. فرخی. ماه را گر خلاف او طلبد مطلب جز به چاه نخشب باز. فرخی. روزی از وی طلب نه از مکسب از فلک ماه جو نه از نخشب. سنائی. زنهار تا حواله به نخشب نیفکنی کاین خواهش از تو هست نه از اهل نخشب است. سوزنی. ز شهر نخشب چون رو به سونخ آوردم نسیم جود وی آمد به من ز هر فرسخ. سوزنی. ازاو اصیل تر از اهل خطۀ نخشب نرانده نوک قلم بر جریدۀ دفتر. سوزنی. مهلب در سنۀ تسعوسبعین از هجرت به خراسان آمد و کش و نخشب بگشاد. (تاریخ بیهق ص 85). چون ماه نخشبند مزور از آن چو من انجم فروز گنبد هر انجمن نیند. خاقانی. مگزین درِ دونان چو بود صدر قناعت منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب. خاقانی. صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب. خاقانی. نه ماه آئینۀ سیماب داده چو ماه نخشب از سیماب زاده. نظامی. - ماه نخشب. رجوع به همین کلمه و نیز رجوع به حکیم بن عطا شود
گویا واحد اندازه ای باشد: همه کوی و بازار گشتن گرفت بهر جای بتخانه ای بد شگفت یکی بتکده دید ساده ز سنگ چهل ناخشه هر یک اربیر رنگ. (گرشاسب نامه ص 400). به هر ناخشه بر چهل لاد نیز ز جزع و رخام و ز هرگونه چیز. (گرشاسب نامه)
گویا واحد اندازه ای باشد: همه کوی و بازار گشتن گرفت بهر جای بتخانه ای بد شگفت یکی بتکده دید ساده ز سنگ چهل ناخشه هر یک اربیر رنگ. (گرشاسب نامه ص 400). به هر ناخشه بر چهل لاد نیز ز جزع و رخام و ز هرگونه چیز. (گرشاسب نامه)
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته) نی کوچک، توتک: (زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم زان نی که از او نیشه کنی ناید جلاب) (خاقانی. سج. 57)
قسمی از آلو آلوی طبری: (و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته) نی کوچک، توتک: (زان دل که در او جاه بود ناید تسلیم زان نی که از او نیشه کنی ناید جلاب) (خاقانی. سج. 57)
صفحه کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده مینمایانند و طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه کاغذ رسم کند تا سازندگان بدلالت و مطابق آن شیئی مطلوب را بسازند
صفحه کاغذی که در روی آن شکل و صورت چیزی را رسم کرده مینمایانند و طرحی که مهندس یا طراحی از چیزی تهیه و بر صفحه کاغذ رسم کند تا سازندگان بدلالت و مطابق آن شیئی مطلوب را بسازند
نخوت در فارسی ترمانی ترمنشی منی منی کرد آن شاه یزدانشناس ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس (فردوسی شاهنامه) باد سایی باد ساری دیمیاد خود بینی خود پرستی گراز چو از پیش تختش گرازید سام (فردوسی)
نخوت در فارسی ترمانی ترمنشی منی منی کرد آن شاه یزدانشناس ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس (فردوسی شاهنامه) باد سایی باد ساری دیمیاد خود بینی خود پرستی گراز چو از پیش تختش گرازید سام (فردوسی)
صفحه کاغذی که در آن شکل و اندازه و عوارض زمین یا قسمتی از سطح آن با مقیاس های مختلف و معین ترسیم شده است، طرح و صورت کار و عملی که در آینده باید انجام شود
صفحه کاغذی که در آن شکل و اندازه و عوارض زمین یا قسمتی از سطح آن با مقیاس های مختلف و معین ترسیم شده است، طرح و صورت کار و عملی که در آینده باید انجام شود