- نخشب (نَ شَ)
شهری به بخارا که جغرافی نویسان اسلامی آن را ’نسف’هم نامیده اند. این شهر در درۀ کشکه دریا قرار داشته است، نخشب در جادۀ بخارا به بلخ، به مسافت چهارروزه راه از بخارا و هشت روزه از بلخ، واقع بوده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام شهری است از ترکستان که آن را به ترکی قرشی گویند. (برهان قاطع). شهری است به صغد. (دمشقی). نسف. (دمشقی) (منتهی الارب). شهری است (به ماوراءالنهر) ، بسیارنعمت و آبادان و با کشت و برز بسیار و او را یک رود است که اندر میان شهر بگذرد. (حدود العالم). شهری نزدیک بخارا. (ابن بطوطه). شهری است به ماوراءالنهر معروف که از آنجاتا شهر کش دوروزه راه باشد و تا بخارا و سمرقند سه روزه راه، و آن را نسف نیز گویند و همانا نسف معرب نخشب است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). از بلاد ماورأالنهر و مابین جیحون و سمرقند و تاشکند، در 150هزارگزی بخارا واقع است، شهری بزرگ و پرجمعیت است و دهات بسیاری دارد، و آن بزرگترین و معمورترین و زیباترین بلاد ماوراءالنهر است. نام دیگر آن نسف است و در این اواخر به قارشی معروف گشته به مناسبت نهر قارشی که ازوسط آن می گذرد. (ریحانهالادب ج 4 ص 179) :
چونزدیک شهر بخارا رسید
همه دشت نخشب سپه گسترید.
فردوسی.
تا بود سیستان برابر بست
تا بود کش برابر نخشب.
فرخی.
ماه را گر خلاف او طلبد
مطلب جز به چاه نخشب باز.
فرخی.
روزی از وی طلب نه از مکسب
از فلک ماه جو نه از نخشب.
سنائی.
زنهار تا حواله به نخشب نیفکنی
کاین خواهش از تو هست نه از اهل نخشب است.
سوزنی.
ز شهر نخشب چون رو به سونخ آوردم
نسیم جود وی آمد به من ز هر فرسخ.
سوزنی.
ازاو اصیل تر از اهل خطۀ نخشب
نرانده نوک قلم بر جریدۀ دفتر.
سوزنی.
مهلب در سنۀ تسعوسبعین از هجرت به خراسان آمد و کش و نخشب بگشاد. (تاریخ بیهق ص 85).
چون ماه نخشبند مزور از آن چو من
انجم فروز گنبد هر انجمن نیند.
خاقانی.
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب.
خاقانی.
صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه
ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب.
خاقانی.
نه ماه آئینۀ سیماب داده
چو ماه نخشب از سیماب زاده.
نظامی.
- ماه نخشب. رجوع به همین کلمه و نیز رجوع به حکیم بن عطا شود
چونزدیک شهر بخارا رسید
همه دشت نخشب سپه گسترید.
فردوسی.
تا بود سیستان برابر بست
تا بود کش برابر نخشب.
فرخی.
ماه را گر خلاف او طلبد
مطلب جز به چاه نخشب باز.
فرخی.
روزی از وی طلب نه از مکسب
از فلک ماه جو نه از نخشب.
سنائی.
زنهار تا حواله به نخشب نیفکنی
کاین خواهش از تو هست نه از اهل نخشب است.
سوزنی.
ز شهر نخشب چون رو به سونخ آوردم
نسیم جود وی آمد به من ز هر فرسخ.
سوزنی.
ازاو اصیل تر از اهل خطۀ نخشب
نرانده نوک قلم بر جریدۀ دفتر.
سوزنی.
مهلب در سنۀ تسعوسبعین از هجرت به خراسان آمد و کش و نخشب بگشاد. (تاریخ بیهق ص 85).
چون ماه نخشبند مزور از آن چو من
انجم فروز گنبد هر انجمن نیند.
خاقانی.
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب.
خاقانی.
صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه
ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب.
خاقانی.
نه ماه آئینۀ سیماب داده
چو ماه نخشب از سیماب زاده.
نظامی.
- ماه نخشب. رجوع به همین کلمه و نیز رجوع به حکیم بن عطا شود
