معنی نخب - فرهنگ فارسی عمید
معنی نخب
- نخب
- نخبه ها، برگزیده ها، برگزیده از چیزها، کنایه از دانایان، باهوش ها، جمع واژۀ نخبه
تصویر نخب
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با نخب
نخب
- نخب
- جمع نخبه، برگزیدگان کون، دروستگانی، مرد بد دل جمع نخبه: ازنخب ادب و غرردر ولطایف نکت... نصیبی کافی ووافرحاصل کرده
فرهنگ لغت هوشیار
نخب
- نخب
- بددل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نخب
- نخب
- جَمعِ واژۀ نخیب. (از المنجد). رجوع به نخیب شود، جَمعِ واژۀ نَخْب. (از منتهی الارب). رجوع به نَخْب شود
لغت نامه دهخدا
نخب
- نخب
- جَمعِ واژۀ نخبه: از نخب ادب و غرر درر و لطایف نکت... نصیبی کافی و وافر حاصل کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 250). رجوع به نخبه شود
لغت نامه دهخدا
نخب
- نخب
- جبان. (اقرب الموارد) (المنجد). بددل. (منتهی الارب) (آنندراج). نَخَب. نِخَب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا