جدول جو
جدول جو

معنی نخستینه - جستجوی لغت در جدول جو

نخستینه
(نُ خُ / نَ خُ نَ / نِ)
نخستین. اولی. اولیه:
سکندر بفرمود کآرند ساز
برندش به جای نخستینه باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نخستینه
نخستین اولین: سکندربفرمودکارندساز برندش بجای نخستینه باز. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماستینه
تصویر ماستینه
خوراکی که از ماست و دوغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
دسته
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، ایّاره، برنجن، دست برنجن، ورنجن، سوار، دستیاره، آورنجن، اورنجن، یارج، یاره برای مثال تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینۀ حوران شوم (نظامی۱ - ۴۵)،
دستکش، پوشاک دست،
امضا، حکم، دست خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستینه
تصویر آستینه
تخم مرغ، جسمی مغذی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید می شود، مرغانه، آسینه، خاگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخستین
تصویر نخستین
اولین، نخستین
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
بمعنی حقیقی و واقعی. (آنندراج). بمعنی راستین باشد که حقیقی است. (برهان) : و این میان (زمین که در میان عالم است) راستینه میان است. (التفهیم).
پر کن صنما هلا قنینه
ز آن آب حیات راستینه.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
خرقه ای که از کرباس دوزند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بیضه. تخم مرغ. خایه. و آن را استینه بفتح همزه و نیز آشتینه و آشینه ضبط کرده اند، دفتر. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قصبۀ مرکز دهستان گریوان بخش حومه شهرستان بجنورد. در 6هزارگزی جنوب بجنورد، 3هزارگزی شرق راه بجنورد به اسفراین در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 1003 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات، بنشن، میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
شیراز. دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند. (حاشیۀ برهان چ معین). پینو. کشک. شیراز. اقط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایشان چیزکی بساختند که آلت شبانان باشد از ماستینه و ترف و گلیمی چند و پاره ای پشم رنگ کرده. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 144) و جئنا ببضاعه مزجاه... حسن بصری گفت ماستینه بوده. (تفسیر ابوالفتوح، از فرهنگ فارسی معین). به این گاو، روغن خر و خرما و ماستینه... (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 97). و رجوع به اقط و شیراز شود، آش ماست. (ناظم الاطباء). ماست با. سپیدبا. آش ماست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نُخُ / نَ خُ تِ)
نخستین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ)
پخسان. پژمرده. (برهان). و ظاهراً این صورت مصحف پخسیده است
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
تخم مرغ. (برهان). هدایت در انجمن آرا ذیل این کلمه گوید: برهان در برهان بی برهان آورده و در فرهنگها نیافتم. رجوع به آستینه شود، آسان از هر چیزی
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ / نِ)
مخفف دخترینه. (شعوری ج 1 ص 452). رجوع به دخترینه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
مرکّب از: دست + ینه، پسوند نسبت، معرب آن دستینج. حلقۀ طلا و نقره و امثال آن باشد که زنان بر دست کنند. (برهان)، دست ورنجن. (جهانگیری) (آنندراج)، دستوانه. یاره. یارق. رسوه. (از اقرب الموارد) (دهار) (السامی)، سوار. زینتی که زنان در بند دست و ساعد گذارند از جواهر و طلا و یا نقره. (ناظم الاطباء) :
تا چو هم آغوش غیوران شوم
محرم دستینۀ حوران شوم.
نظامی.
مسی کز وی مرا دستینه سازند
به از سیمی که در دستم گدازند.
نظامی.
گهی دستینه از دستش ربودی
ببازوبندیش بازو نمودی.
نظامی.
ز دستینه دو ساعد دیده رونق
ز زر کرده دو ماهی را مطوق.
جامی (ازانجمن آرا)،
، دستکش و پوشاک دست. (ناظم الاطباء) ، دستبند که روز جنگ به دست بندند. دستوانه: اساوره و دستینه های زردر دست راست کرد برسبیل اکرام. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 48) ، دستۀ کارد و شمشیر. (از جهانگیری) (از برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، دسته و قبضه. (ناظم الاطباء) ، دستۀ طنبور و عود و رباب و مانند آن. (از برهان) (از جهانگیری)، گردن تار و سه تار و جز آن. (ناظم الاطباء) ، دستینۀ رباب و عود. ابریشم و جز آن که بر دستۀ رباب بندند زیرا که به منزلۀ دست برنجن است مر ساعد رباب را. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نالان رباب از عشق می دستینه بسته دست وی
بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده.
خاقانی.
دل به گیسوی چنگ بربندید
جان به دستینۀ رباب دهید.
خاقانی (از انجمن آرا)،
از پی دستینۀ رباب کف می
چون گهر عقد یک نظام برآمد.
خاقانی.
بهر دستینۀ رباب از جام و می
زر و بسد رایگان برخاسته.
خاقانی.
دستینه بسته بربط و گیسو گشاده چنگ
یعنی درم خریدۀ عیدیم و چاکرش.
خاقانی.
، مکتوبی که به دست خود بنویسند. (جهانگیری) (برهان)، آنچه بزرگان به خط خود نویسند. دستخط. (آنندراج) :
مرا به باغ تو دستینه ای نوشت چنان
که تیره گردد ارتنگ مانوی از وی.
منجیک (ازآنندراج)،
، آنچه در آخر کتاب الحاق کنند همچونام خود و تاریخ اتمام و غیره. (برهان) ، توقیع و فرمان پادشاهان. (جهانگیری) (از برهان)، توقیع. (فرهنگ اسدی)، توقیع و مثال. (شرفنامۀ منیری)، رقم شخص و امضای شخص. (ناظم الاطباء)، دستیانه، حکمی که از جانب حاکم برای محکومی نویسندو به دست او دهند. رقم. فرمان. (آنندراج)، حکم قاضی. (ناظم الاطباء) ، دفتر. (دهار) ، ابر با درخش، و دستینج معرب آن است. (یادداشت مرحوم دهخدا)، و رجوع به دستینج شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
جایی بر ستونهای چوبین که از زمین بقدر هفت یا هشت گز بلند و مرفوع باشد و مردم بالای آن بخسبند تا از زحمت نمناکی زمین محفوظباشند. (آنندراج). کتام، کتام (در لهجۀ گیلان)
لغت نامه دهخدا
(نِ نَ)
واحد نسرین. (از المنجد). رجوع به نسرین و نسرین شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شُ / شَ)
ده کوچکی است از دهستان هنزا در بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ)
همان نستهن برادر پیران ویسه است که در جنگ دوازده رخ بر دست بیجن کشته شد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) :
به نستیهن آنگه فرستاد کس
که ای نامور گرد فریاد رس.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
خستوانه است که خرقۀ پاره پارۀ درویشان باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، خرقه ای که از پارچه های الوان دوخته باشند. (از ناظم الاطباء) :
خستونۀ حسن اهتمامش
بر خستگی فناست مرهم.
ابوالفرج رونی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخستن
تصویر نخستن
نخستین
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه نسخت (نسخه) درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
دستبند دست برنجن، دسته کارد شمشیر طنبود عود و غیره، مکتوبی که بدست خود نویسد دستخط، فرمان پادشاه توقیع حکم، امضا، آنچه که در پایان کتاب الحاق کنند مانند نام خود تاریخ اتمام و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند شیراز: و جئنهاببضاعه مزجاه... حسن بصری گفت ماستینه بوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستینه
تصویر راستینه
بمعنی حقیقی و واقعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخستین
تصویر نخستین
اولین، نخست، مقابل پسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستینه
تصویر آستینه
بیضه، تخم مرغ تخم مرغ خایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
((دَ نِ))
دستبند، فرمان پادشاه، امضاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستینه
تصویر آستینه
((نِ))
تخم مرغ، خایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
امضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخستینگی
تصویر نخستینگی
اولویت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستینه
تصویر راستینه
حقیقت، واقعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخستین
تصویر نخستین
اولیه، اولین
فرهنگ واژه فارسی سره
آغازین، اولین، یکم، یکمین
متضاد: آخرین
فرهنگ واژه مترادف متضاد