گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد که ازآن جاروب کنند. (شمس فخری). گیاهی باشد به دشت که خاک زمین بدان روبند مثل جاروب. (اوبهی) : دست و کف ّ پای پیران پرکلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (از اسدی). تا کند بارگاه او جاروب مژۀ خویش مهر نخج کند. شمس فخری. و نیز رجوع به نخچ شود
گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد که ازآن جاروب کنند. (شمس فخری). گیاهی باشد به دشت که خاک زمین بدان روبند مثل جاروب. (اوبهی) : دست و کف ّ پای پیران پرکلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (از اسدی). تا کند بارگاه او جاروب مژۀ خویش مهر نخج کند. شمس فخری. و نیز رجوع به نخچ شود
شادی، طرب، برای مثال ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری - ۳۵۴)، نفع، فایده، سود، بهره، برای مثال گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی- مجمع الفرس - خنج)، ناز و عشوه، غنج
شادی، طرب، برای مِثال ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری - ۳۵۴)، نفع، فایده، سود، بهره، برای مِثال گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی- مجمع الفرس - خنج)، ناز و عشوه، غنج
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت نشگون، نشگنج، اشکنج، نخچل، نخجیل، نیلک، برای مثال نشان نخجل دارم ز دوست بر بازو / رواست باری گر دل ببرد مونس داد (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۱)
وِشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت نِشگون، نِشگُنج، اِشکُنج، نَخچَل، نَخجیل، نیلَک، برای مِثال نشان نخجل دارم ز دوست بر بازو / رواست باری گر دل ببرد مونس داد (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۱)
ظاهراً مصحف جخج. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). علتی است که آنرا تنگی نفس گویند و به عربی ضیق النفس خوانند. (برهان). ربو. سنخچ: از غم و غصه دل دشمنت باد گاه در تاپاک و گاهی در سنخج. منصور منطقی
ظاهراً مصحف جخج. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). علتی است که آنرا تنگی نفس گویند و به عربی ضیق النفس خوانند. (برهان). ربو. سنخچ: از غم و غصه دل دشمنت باد گاه در تاپاک و گاهی در سنخج. منصور منطقی
نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. (فرهنگ اسدی). نشکنج. (شعوری). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفهان نشکنج، و در هر شهری به نامی خوانندش. (اوبهی). رجوع به نخچل شود
نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. (فرهنگ اسدی). نشکنج. (شعوری). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفهان نشکنج، و در هر شهری به نامی خوانندش. (اوبهی). رجوع به نخچل شود
ریم آهن. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اسدی چ پاول هورن) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نخجذ، آهن. نخجذ نیز گفته اند. (برهان قاطع). آهن. (صحاح الفرس) : گر آهنگران شکر جود تو گویند به کوره درون زر شود جمله نخجد. شمس فخری. ، آن سنگ که ندافان محلاج بدان برزنند تا درشت گردد. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). سنگ سخت. نخجذ. (برهان قاطع). سنگ سختی که با آن چیزی را می شکنند و یا می سایند. (ناظم الاطباء). سنگ سخت ندافان. (صحاح الفرس). مرحوم دهخدا نوشته اند: در فرهنگ اسدی نخجوانی شاهد نخجد بیتی از منجیک بدین صورت آمده است: دو مار بگزنده بر دو لب دو سال زآن (قلیه) چو طاعون زآن نان چو (ن) نخجد در فرهنگ شعوری بیت مغلوط را به صورت ذیل اصلاح کرده اند: دو مار گزنده دو لب بر دو سویش از آن قلیه بهتر وز آن نان نخجد ولی به گمان من اصل شعر این بوده است: دو مار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخجد چه با این اصلاح صورت نقل فرهنگ اسدی محفوظتر میماند و بذوق هم نزدیکتر است. (پایان یادداشت مؤلف)، نان ارزن. (از فرهنگ شعوری). نان سختی که با ارزن پزند، گرفتن و خراشیدن با انگشتان. (ناظم الاطباء). رجوع به نخجل شود
ریم آهن. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اسدی چ پاول هورن) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نخجذ، آهن. نخجذ نیز گفته اند. (برهان قاطع). آهن. (صحاح الفرس) : گر آهنگران شکر جود تو گویند به کوره درون زر شود جمله نخجد. شمس فخری. ، آن سنگ که ندافان محلاج بدان برزنند تا درشت گردد. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). سنگ سخت. نخجذ. (برهان قاطع). سنگ سختی که با آن چیزی را می شکنند و یا می سایند. (ناظم الاطباء). سنگ سخت ندافان. (صحاح الفرس). مرحوم دهخدا نوشته اند: در فرهنگ اسدی نخجوانی شاهد نخجد بیتی از منجیک بدین صورت آمده است: دو مار بگزنده بر دو لب دو سال زآن (قلیه) چو طاعون زآن نان چو (ن) نخجد در فرهنگ شعوری بیت مغلوط را به صورت ذیل اصلاح کرده اند: دو مار گزنده دو لب بر دو سویش از آن قلیه بهتر وز آن نان نخجد ولی به گمان من اصل شعر این بوده است: دو مار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخجد چه با این اصلاح صورت نقل فرهنگ اسدی محفوظتر میماند و بذوق هم نزدیکتر است. (پایان یادداشت مؤلف)، نان ارزن. (از فرهنگ شعوری). نان سختی که با ارزن پزند، گرفتن و خراشیدن با انگشتان. (ناظم الاطباء). رجوع به نخجل شود
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)