جدول جو
جدول جو

معنی خنج

خنج
شادی، طرب، برای مثال ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری - ۳۵۴)، نفع، فایده، سود، بهره، برای مثال گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی- مجمع الفرس - خنج)، ناز و عشوه، غنج
تصویری از خنج
تصویر خنج
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خنج

خنج

خنج
قصبۀ مرکزی دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار با 3332 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی کسب و مکاری و صنعت دستی گیوه بافی است. مرکز دستۀ ژاندارمری و دبستان بدانجاست. بنای مسجد سنگی و منارۀ کاشی آن قدیمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

خنج

خنج
باطل. ضایع. (ناظم الاطباء). بیهوده. (یادداشت بخط مؤلف) :
بسی راندی از گفت بی سود و خنج
اگر پاسخ سرد یابی مرنج.
اسدی (گرشاسب نامه).
،
{{اِسم}} نصیب. (یادداشت بخط مؤلف) :
گرت من ستایش نگویم مرنج
که بهره ندارم ز گنج تو خنج.
ازرقی (از آنندراج).
شعر و شطرنج همی دانی و بس
زین دو سه بازی وزآن بیتی پنج
نه در آن داری از حکمت بهر
نه درین داری از فکرت خنج
زین وزان چند بود بر که و مه
مر ترا کشی و فیریدن و غنج.
سوزنی.
، سود. نفع. (ناظم الاطباء) :
مرا هرچه ملک و سپاه است و گنج
همه آن تست و ترا زوست خنج.
عنصری.
گرگی که تو بی نفعی و بی خنج ولیکن
خود روز و شب اندر طلب نفعی و خنجی.
ناصرخسرو.
چکنی علم در میانۀ گنج
کار باید که کار دارد خنج.
سنائی.
بهر پاس است مار بر سر گنج
نز پی آنکه گیرد از وی خنج.
سنائی.
، راحت. استراحت. (ناظم الاطباء) :
ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم
من خنج تو طلبم و تو رنج من طلبی.
عنصری.
من طالب خنج تو شب و روز
اندر پی کشتنم چرایی.
عنصری.
، شادی. (ناظم الاطباء) :
ملک آباد به ز گنج روان
شادی تن نداد خنج روان.
سنائی.
، ناز. عشوه. کرشمه، آواز. رقص. طرب. عیش، گم شده، آوازی که هنگام مجامعت از بینی آدمی برمی آید. (ناظم الاطباء)، نام درختی است. (یادداشت مؤلف) : و اندر او (ناحیت گوزگانان) درختی است خنج خوانند و چوب وی هرگز خشک نشود و نرم بود چنانکه بر او گره توان افکندن. (حدود العالم). و این ناحیت (خرخیز) مشک بسیار افتد و مویهای بسیار و چوب خدنگ و چوب خنج و دستۀ کارد ختو خیزد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

خنج

خنج
غنج، عشوه، غمزه، کرشمه، ناز، سرور، شادی، طرب، عیش، بهره، سود، فایده، نفع، خوش، دلپذیر، نیکو
فرهنگ واژه مترادف متضاد