جدول جو
جدول جو

معنی نبضگاه - جستجوی لغت در جدول جو

نبضگاه
(نَ)
جای نبض. مجسّه. آنجائی از بدن که جهیدن نبض قابل حس باشد، چون مچ دست یا شقیقه:
پس آنگاه زد بوسه بر دست شاه
بمالید انگشت بر نبضگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نبضگاه
دلزنگاه
تصویری از نبضگاه
تصویر نبضگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
جای عرض و نمایش دادن چیزی، میدان سان دیدن و شمردن سپاهیان، جای گرد آمدن سپاهیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبردگاه
تصویر نبردگاه
رزمگاه، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبرگاه
تصویر قبرگاه
جای قبر، قبرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبسگاه
تصویر حبسگاه
حبس خانه، محبس، زندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابگاه
تصویر نابگاه
نابه گاه، ناگهان، بی وقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
بی خبر، بی تجربه، ناگاه، غفلتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبحگاه
تصویر صبحگاه
وقت صبح، هنگام صبح، بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، بام، برای مثال نخفته ست مظلوم ز آهش بترس / ز دود دل صبحگاهش بترس (سعدی۱ - ۶۳)، ز شب چندان توان دیدن سیاهی / که برناید فروغ صبحگاهی (نظامی۲ - ۳۰۸)،
برنامۀ صبحگاهی در مدارس، مراکز نظامی و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظرگاه
تصویر نظرگاه
دیدگاه، عقیده، جای نظر کردن، جای نگریستن، تماشاگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
محل اتصال دو استخوان در بدن، بند، مفصل، دره، جای ساختن سد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
محل قبرستان. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
وقت صبح. هنگام صبح. صبح دم:
مستان شبانه اند اما
صاحب خبران صبحگاهند.
خاقانی.
آن دم که صبح بینش من بال برگشاد
آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد.
خاقانی.
ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
جانی است خاک جرعۀ مستان صبحگاه.
خاقانی.
آمد آن مرغ نامه آور دوست
صبحگاهی کز آشیان برخاست.
خاقانی.
بر بختیان همت با پختگان درد
راه هزارساله بریدم به صبحگاه
نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس
کاندرسماع عشق دریدم به صبحگاه.
خاقانی.
صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی
آن چه آتش بود یارب کآنزمان انگیختی.
خاقانی.
هر مرغ که مرغ صبحگاه است
ورد نفسش دعای شاه است.
نظامی.
فروخفت شه با رقیبان راه
ز رنج ره آسود تا صبحگاه.
نظامی.
چو صبح سعادت برآمد پگاه
شده زنده چون باد در صبحگاه.
نظامی.
طلایه ز لشکرگه هر دو شاه
شده پاس دارنده تا صبحگاه.
نظامی.
به هر چشمه شدن هر صبحگاهی
برآوردن مقنعوار ماهی.
نظامی.
یکی روز فرخنده از صبحگاه
ز فرزانگان بزمی آراست شاه.
نظامی.
کشیده در عقابین سیاهی
پر و منقار مرغ صبحگاهی.
نظامی.
فاخته فریادکنان صبحگاه
فاخته گون کرده فلک را به آه.
نظامی.
رفت یکی پیش ملک صبحگاه
رازگشاینده تر از صبح و ماه.
نظامی.
دوش درآمد ز درم صبحگاه
حلقۀ زلفش زده صف گرد ماه.
عطار.
شبی دانم از هول دوزخ نخفت
به گوش آمدم صبحگاهی که گفت.
سعدی.
نخفته است مظلوم ز آهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس.
سعدی.
شهری به گفتگوی تو در تنگنای شوق
شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه.
سعدی.
منم که گوشۀ میخانه خانقاه منست
دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست.
حافظ.
برو بخواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید.
حافظ.
ساقی چراغ می بره آفتاب دار
گو برفروز مشعلۀ صبحگاه ازو.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حَ)
محبس. زندان. سجن. دوستاق:
وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای.
مسعودسعد.
یارب از این حبسگاه باز رهانش که هست
شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب.
خاقانی.
که خود زبان زبانی بحبسگاه جحیم
دهد جواب یواجب که اخسئوافیها.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جایگاه. جای بنا:
ز بلغار بگذر که از کار اوست
بناگاه اصلش بن غار اوست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بغتهً. (آنندراج). بناگه. ناگهان. ناگاه. (فرهنگ فارسی معین). بناگاهان:
جام تجلیش که بناگاه میدهند
می دان یقین که بر دل آگاه میدهند.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
رجوع به ناگاه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مفصل اعضاء. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). مفصل و پیوندگاه. (ناظم الاطباء). فص. (دهار). وصل. مفصل: دردهای تهیگاه و دردهای بندگاه عرق النساء بلغمی را خوردن و ضماد کردن نافع بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف). و بر سر زانو که بندگاه ران است با ساق یک پاره استخوان است، آنرا الرصفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ایضاً). آرنج. بندگاه دست بود میان ساعد بازو. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظرگاه
تصویر نظرگاه
مورد تماشا و مورد نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
نامطلع، خفته، بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبردگاه
تصویر نبردگاه
میدان جنگ، رزمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابگاه
تصویر نابگاه
بی وقت نه بوقت خود، ناگهان: (عبدالله عباس روایت کرد از رسول علیه السلام که هیچکس نباشدکه کسی را به نابگاه بکشد بفتک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبرگاه
تصویر قبرگاه
قبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
نمایشگاه، معرض، محل عرضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبنگاه
تصویر شبنگاه
هنگام شب شب هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسگاه
تصویر حبسگاه
زندان، محبس، سجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بناگاه
تصویر بناگاه
ناگاه، ناگهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل اعضا، دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبحگاه
تصویر صبحگاه
هنگام صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
((بَ))
مفصل، محل اتصال دو استخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حبسگاه
تصویر حبسگاه
((حَ))
زندان، محبس، ندامتگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرضگاه
تصویر عرضگاه
((عَ رَ یا رْ))
محل سان دیدن و گرد آمدن لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشگاه
تصویر نوشگاه
کافه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
بی خبر، جاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگرگاه
تصویر نگرگاه
منظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بندگاه
تصویر بندگاه
مفصل
فرهنگ واژه فارسی سره