جدول جو
جدول جو

معنی ناگوارد - جستجوی لغت در جدول جو

ناگوارد(گُ)
از: نا، نفی، سلب + گوارد (از: گواردن) = ناگورد =ناگوار، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ناگوار. طعام ناپخته در معده. (برهان قاطع). متخمه. (از منتهی الارب). گران. سنگین. بطی ءالانهضام، نامطبوع. ناملایم طبع. ناخوش: هوای آن معتدل است اما آب ناگوارد دارد و میوه بسیار باشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 131)، مردم دل ناچسب،
{{اسم مرکّب}} امتلاء. تخمه. (برهان قاطع). جدع. علوص. برده. (از منتهی الارب). تخمه. (دهار) (منتهی الارب) (زمخشری). ناگوار. ناگواره. سؤهضم:
خواجه یکی غلامک رس دارد
کز ناگوارد خانه چو تس دارد.
منجیک
لغت نامه دهخدا
ناگوارد
آنچه که هضم نشودبدهضم، بدهضمی امتلا: همیشه لب مرد بسیار خوار در آروغ بد باشد از ناگوار. (نظامی لغ)، ناخوش آینده بطبع بدمزه: (واستقبال مقدم مرا چنین ذخیره نامحدودو شربتی ناگوارمهیا کرده ای، {ناملایم بطبع سخت دشوار: برفقیران محنت و پیری نباشد ناگوار کی غم دندان خوردآن کس که نانی نیستش ک (صائب)، آنکه مصاحبتش ملایم طبع دیگران نباشد گران جان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگذاره
تصویر ناگذاره
آنچه منفذ و گذرگاه به سوی خارج نداشته باشد، بن بست
کوچۀ ناگذاره: کوچۀ بن بست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگوار
تصویر ناگوار
نامطبوع، ناخوشایند مثلاً حوادث ناگوار، بدمزه، خوراکی که در معده هضم نشود، امتلا، سوء هاضمه، تخمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگواری
تصویر ناگواری
مطابق میل نبودن، سختی، دشواری، برای مثال با کمال ناگواری ها گوارا کرده است / محنت امروز را اندیشۀ فردای من (صائب - لغت نامه - ناگواری)، بدهضم بودن غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگزارده
تصویر ناگزارده
ادا نشده، انجام نشده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
ناگوار بودن. ناگوار شدن. دژگواری. وخامت، نامطبوعی. تحمل ناپذیری. تلخی:
با کمال ناگواری ها گوارا کرده است
محنت امروز را اندیشۀ فردای من.
صائب.
، امتلاء. سنگینی معده. تخمه، بدهضمی.
- ناگواری طعام، برده. کظه. عسیرالهضم بودن آن
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ناشی. تازه کار. غیرماهر. ناآشنا به کار. که در کاری وارد و ماهر و متبحر نیست. ناپخته کار. ناورزیده. نااستاد. بی تجربه. ناواقف، نامقبول. ناموجه. نابجا. که وارد و بجا و معقول نیست: ایراد ناوارد
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ)
مخفف ناگوارد است که طعام ناپخته در معده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به ناگوارد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ اَ)
ناگوارنده. ناگوار. عسیرالهضم، ناخوشگوار. که خوشایند ذائقه نیست. نامطبوع، غیرقابل تحمل. ناخوشایند. که تحمل آن گران و دشخوار است. نادلپسند. مقابل گوارا. رجوع به گوارا شود
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ)
دژگوار. ثقیل. بطی ءالهضم. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به دژگوار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
غیرقابل گواردن. مقابل گواردنی. رجوع به گواردنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَت ت)
مقابل گواردن. رجوع به گواردن شود
لغت نامه دهخدا
گوارده ناشده. هضم ناشده. مقابل گوارده
لغت نامه دهخدا
(گُ)
تخمه. سوء هضم. وبل. وبال. سنگینی و گرانی در طعام. ناگوارد بودن. رجوع به ناگوارد شود
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
هضم ناشده. تحلیل نرفته، هر چیز که زیان و رنج آورد، آبی که موافق نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگذاره
تصویر ناگذاره
غیر نافذ، بن بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناواردی
تصویر ناواردی
ناآشنایی بکارناشیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقواره
تصویر ناقواره
ناجور، نامتناسب، بی قواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگزارده
تصویر ناگزارده
انجام نشده، اداناکرده مقابل گزارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگواران
تصویر ناگواران
ناگوارامقابل گواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگواریده
تصویر ناگواریده
هضم نشده ناگوارده: (اگر (آبی راپس طعام) بسیارخورندطعام ناگواریده بیرون آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخواری
تصویر ناخواری
درشتی خشونت، اشکال صعوبت، آشفتگی (زلف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نا واردی
تصویر نا واردی
کار ندانی نا آشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگوار
تصویر ناگوار
چیز بد هضم که زود گوارا نشود، تحلیل نرفته، هضم نشده، سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که هضم نشودبدهضم، بدهضمی امتلا: همیشه لب مرد بسیار خوار در آروغ بد باشد از ناگوار. (نظامی لغ)، ناخوش آینده بطبع بدمزه: (واستقبال مقدم مرا چنین ذخیره نامحدودو شربتی ناگوارمهیا کرده ای، {ناملایم بطبع سخت دشوار: برفقیران محنت و پیری نباشد ناگوار کی غم دندان خوردآن کس که نانی نیستش ک (صائب)، آنکه مصاحبتش ملایم طبع دیگران نباشد گران جان
فرهنگ لغت هوشیار
عدم هضم: جمله ناگوارشت از طلب گوارش است ترک گوارش ارکنی زهر گوار آیدت. (دیوان کبیر.: 1: ص 195)، سوء هضم
فرهنگ لغت هوشیار
ناگواربودن، تحمل ناپذیری: باتمام ناگواریها گوارا کرده است محنت امروز را اندیشه فردای من. (صائب لغ)، امتلا معده تخمه، بدهضمی
فرهنگ لغت هوشیار
کارندان نو نیاز، بی جا غیرماهرناآشنابکارناشی، ناموجه بیجا: این ضحکه باردواین استهزاء ناواردبرکجامی آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوارد
تصویر ناوارد
((رِ))
ناآشنا به کار، ناشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناگوار
تصویر ناگوار
((گُ))
نامطبوع، ناخوش آیند، هضم نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناگوار
تصویر ناگوار
نامطبوع، وخیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناگواری
تصویر ناگواری
خطر
فرهنگ واژه فارسی سره
دلخراش، فجیع، امتلا، بدهضم، ثقیل، دیرهضم، ناپسند، ناخوشایند، تلخ، منغص، دشوار، سخت، کریه
متضاد: گوارا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیجا، پرت، مبتدی، ناشی، بی اطلاع، ناآگاه
متضاد: بلد، وارد
فرهنگ واژه مترادف متضاد