ناگاه. ناگهان. به یک ناگاه. (برهان قاطع) (آنندراج). از نا (نفی، سلب) + گرفت (از: گرفتن) . (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ناگهان. (مؤیدالفضلا). ناگاه. (غیاث اللغات) (بهار عجم) (انجمن آرا). بی خبر. دفعهً. (ناظم الاطباء). بغتهً. به ناگاه. ناگاهان: قامتش تیر است جان بشکافم و جایش کنم ناگرفت آن تیر اگر یک روز در شست افتدم. امیرخسرو (از آنندراج)
ناگاه. ناگهان. به یک ناگاه. (برهان قاطع) (آنندراج). از نا (نفی، سلب) + گرفت (از: گرفتن) . (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ناگهان. (مؤیدالفضلا). ناگاه. (غیاث اللغات) (بهار عجم) (انجمن آرا). بی خبر. دفعهً. (ناظم الاطباء). بغتهً. به ناگاه. ناگاهان: قامتش تیر است جان بشکافم و جایش کنم ناگرفت آن تیر اگر یک روز در شست افتدم. امیرخسرو (از آنندراج)
نگفتن. مقابل گفتن: سخن آنگه کند حکیم آغاز یا سرانگشت سوی لقمه دراز که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی. چه گویم که ناگفتنم خوشتر است زبان در دهان پاسبان سر است. ؟ رجوع به گفتن شود
نگفتن. مقابل گفتن: سخن آنگه کند حکیم آغاز یا سرانگشت سوی لقمه دراز که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش بجان آید. سعدی. چه گویم که ناگفتنم خوشتر است زبان در دهان پاسبان سر است. ؟ رجوع به گفتن شود
بازگرفتن. منع کردن. دریغ کردن. (یادداشت مؤلف). جدا کردن. دور گردیدن. بریدن: چون بود از همنفسی ناگزیر همنفسی را ز نفس وامگیر. نظامی. که چون بود کز گوهر و طوق و تاج ز درگاه ما واگرفتی خراج. نظامی. لذت انعام خود را وامگیر نقل و باده جام خود وا مگیر. مولوی. ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر ناچار خوشه چنین برد آنجا که خرمن است. سعدی. به امید ما خانه اینجا گرفت نه مردی بود نفع ز او واگرفت. سعدی. - پا واگرفتن، پاکشیدن. دوری کردن. از آمدن و رفتن مضایقه کردن: به خاکپای تو ای سرو نازپرور من که روز واقعه پا وامگیر از سر من. حافظ. آنکه سوی او ز جور هجر پیغامیم هست وانگیرم پا از او تا قوت کاهیم هست. سنجر کاشی (از آنندراج). - دل واگرفتن، نومید شدن. قطع امید کردن. دست کشیدن. ترک گفتن. مأیوس شدن: به سختی در از چاره دل وامگیر که گردد زمان تا زمان چرخ پیر. نظامی. ، پس گرفتن. (ناظم الاطباء) ، استکتاب. (آنندراج) ، نقل کردن. (آنندراج). منتقل کردن. (ناظم الاطباء) ، بیماری گرفتن از کسی. (آنندراج). به سرایت از دیگری به بیماری مبتلاشدن
بازگرفتن. منع کردن. دریغ کردن. (یادداشت مؤلف). جدا کردن. دور گردیدن. بریدن: چون بود از همنفسی ناگزیر همنفسی را ز نفس وامگیر. نظامی. که چون بود کز گوهر و طوق و تاج ز درگاه ما واگرفتی خراج. نظامی. لذت انعام خود را وامگیر نقل و باده جام خود وا مگیر. مولوی. ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر ناچار خوشه چنین برد آنجا که خرمن است. سعدی. به امید ما خانه اینجا گرفت نه مردی بود نفع ز او واگرفت. سعدی. - پا واگرفتن، پاکشیدن. دوری کردن. از آمدن و رفتن مضایقه کردن: به خاکپای تو ای سرو نازپرور من که روز واقعه پا وامگیر از سر من. حافظ. آنکه سوی او ز جور هجر پیغامیم هست وانگیرم پا از او تا قوت کاهیم هست. سنجر کاشی (از آنندراج). - دل واگرفتن، نومید شدن. قطع امید کردن. دست کشیدن. ترک گفتن. مأیوس شدن: به سختی در از چاره دل وامگیر که گردد زمان تا زمان چرخ پیر. نظامی. ، پس گرفتن. (ناظم الاطباء) ، استکتاب. (آنندراج) ، نقل کردن. (آنندراج). منتقل کردن. (ناظم الاطباء) ، بیماری گرفتن از کسی. (آنندراج). به سرایت از دیگری به بیماری مبتلاشدن
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)