جدول جو
جدول جو

معنی ناوردگه - جستجوی لغت در جدول جو

ناوردگه(وَ گَهْ)
ناوردگاه. جنگ گاه. میدانگاه. میدان جنگ. جای نبرد. رزمگه. آوردگه. آوردگاه:
به ناوردگه شد جهان پهلوان
ز قلب اندرون با سپاهی گران.
فردوسی.
بسی یک بدیگر درآویختند
بسی خون به ناوردگه ریختند.
نظامی.
در صف ناوردگه لشکرش
دست علم بود وزبان خنجرش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
ناوردگه
ناوردگاه
تصویری از ناوردگه
تصویر ناوردگه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورده
تصویر اورده
ورید، رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
میدان جنگ، جای نبرد و زد و خورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناورد
تصویر ناورد
نبرد، جنگ، جولان و گردش گرد یکدیگر، برای مثال خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱ - ۱۴۹)
ناورد بردن: حمله بردن، حمله کردن
ناورد دادن: جولان دادن
ناورد کردن: جولان کردن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورده
تصویر نورده
نوردیده، پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوردجو
تصویر ناوردجو
ناوردخواه، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوردی
تصویر ناوردی
جنگی، جنگاور
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
منسوب به ناورد. اهل ناورد. رجوع به ناورد شود، ضد. مختلف:
یافتی از سه رنگ ناوردی
ازرقی و سپیدی و زردی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ جَ)
ضمیمه. (اقرب الموارد)، معرب نوردۀ فارسی است به معنی سبت (سبد) ، طبقی که در آن گل و ریحان نهند. کثن. (اقرب الموارد)، مأخوذ از نوردۀ فارسی، کاربدکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خورده ناشده. ناخورده، که نخورده است. که مزۀ چیزی را نچشیده است، مجازاً، غیرمتنعم.
- امثال:
از نخورده بگیر بده به خورده، نظیر:
از ندار بگیر بده به دارا
لغت نامه دهخدا
(وَ گَهْ)
محکمه. داورگاه:
به داورگه نشاندی داوران را
بکندی بیخ و بن بدگوهران را.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ گَهْ)
جای خوردن. خوردگاه. خوردن گاه:
از خوردگهی بخوابگاهی
وز خوابگهی بنزد شاهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ گَهْ)
آوردگاه. رزمگاه. میدان. میدان جنگ:
به آوردگه رفت نیزه به دست (سیاوش)
عنان را بپیچید چون پیل مست.
فردوسی.
به آوردگه شد سپه، پهلوان
بقلب اندرون با گروه گوان.
فردوسی.
بگفت این و بگرفت نیزه بدست
به آوردگه رفت چون پیل مست.
فردوسی.
گو پیلتن گفت جنگی منم
به آوردگه بر درنگی منم.
فردوسی.
، در بیت ذیل فرخی آوردگه معنی چراگاه و گشتنگاه میدهد:
معدن زاغ شد آرامگه کبک و تذرو
مسکن شیر شد آوردگه گور و غزال.
فرخی.
و رجوع به آورد و آوردگاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نکرده. مقابل کرده:
بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه و از مرد که.
فردوسی.
وگر بازگردم از این رزمگاه
شوم رزم ناکرده نزدیک شاه.
فردوسی.
ناکرده را کرده مشمار. (خواجه عبداﷲ انصاری). کار ناکرده را مزد نباید. (کلیله و دمنه).
خدمت ناکرده را مزد طمع داشت نه
آنچه نکرده ست کس قاعده نتوان نهاد.
اخسیکتی.
کار ناکرده بکرده مشمارید. (از تاریخ گزیده).
جان صرف بتان کرده و اندیشه نکرده
از کرده و ناکرده پشیمانی بسیار.
مشفقی تاجیکستانی.
- شوی ناکرده، بکر. عروس ناشده:
شوی ناکرده چو حوران جنان باش
نه چنان پیرزنان و کهنان باش.
منوچهری.
، ناخواسته:
هرچه ناکردۀ عزم تو قضا فسخ شمرد
هرچه ناپختۀحزم تو قدر خام گرفت.
انوری.
- خدای ناکرده.
، نبرده. تحصیل نکرده. بدست نیاورده.
- امثال:
سودناکرده در جهان بسیار
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ)
که نمرده است. که زنده است. نمرده. مقابل مرده. رجوع به مرده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نیاورده. ناآورده:
من این کنیه را ناوریده بجای
بر و بومتان ناسپرده بپای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
جنگجو. مبارز. رجوع به ناورد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
نیاوردنی. ناآوردنی. که از در آوردن نیست. مقابل آوردنی. رجوع به آوردنی شود
لغت نامه دهخدا
(گُتَ دَ / دِ)
نیازرده. ناآزرده. آزرده نشده. مقابل آزرده
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
نخوردن. امساک. رجوع به ناخوردن شود:
در خرج بر خود چنان در مبند
که گردی ز ناخوردگی دردمند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
نخورده. مقابل خورده. رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود:
اگر بچۀ شیر ناخورده سیر
بپیچد کسی در میان حریر.
فردوسی.
تو با رستم شیر ناخورده سیر
میان را ببستی چو شیر دلیر.
فردوسی.
یکی کودکی دوختند از حریر
ببالای آن شیرناخورده سیر.
فردوسی.
نهنگی بما برگذر کرده گیر
همه گنج ناخورده را خورده گیر.
فردوسی.
لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه).
چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو
جوی ناخورده گندم خوردم از تو.
نظامی.
اگر سودی نخواهی زو زیان نیست
بود ناخورده یخنی باک از آن نیست.
نظامی.
دل چون بشنید این سخن زو
ناخورده شراب گشت مدهوش.
عطار.
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمرخود ناخورده نیش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وَ دی یَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل غذائی آورده است که با گلاب تهیه کنند. و رجوع به دزی ج 2 ص 566 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
میدان کارزار. رجوع به آوردگاه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
نیاوردن. ناآوردن. مقابل آوردن. رجوع به آوردن شود:
رطب ناورد چوب خرزهره بار
چو تخم افکنی بر همان چشم دار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نیاورده. ناآورده. مقابل آورده
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جنگ گاه. (برهان قاطع) (از بهار عجم). جای جنگ. محل پیکار. (آنندراج) (انجمن آرا). آوردگاه. (انجمن آرا). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). دشت کین. دشت نبرد. آوردگه. رزمگه. میدان رزم:
دو لشکر بهم کینه خواه آمدند
دلیران ناوردگاه آمدند.
اسدی.
، جولانگاه. جولانگه:
ناوردگاه سازد میدان مدح تو
هر کس که او سوار کمال و هنر شود.
مسعودسعد.
او را چو در نبرد برانگیزد
ناوردگاه چرخ کیان باشد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
نبرده. تحمل نکرده.
- نابرده رنج، بدون تحمل رنج:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
سعدی.
، نبرده.
- نابرده دست، دست نبرده. دست نزده:
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست.
فردوسی.
بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست.
فردوسی.
- نابرده گمان، گمان نبرده:
بامدادی ز پی صید برون رفت بدشت
بامی و مطرب و نابرده به پرخاش گمان.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
منسوب به ناورد: اهل جنگ جنگاور، مخالف مختلف گوناگون: یافتی ازسه رنگ ناوردی ازرقی وسپیدی وزردی. (هفت پیکرگنجینه گنجوی ص 153)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگه
تصویر آوردگه
میدان جنگ معرکه عرصه کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخورده
تصویر ناخورده
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
میدان جنگ رزمگاه، جولانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
نبرده حمل ناکرده، تحمل نکرده: نابرده رنج گنج میسرنمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد. (سعدی) مقابل برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگه
تصویر آوردگه
((~. گَ))
میدان جنگ، عرصه کارزار، آوردگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
رزمگاه و میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین