جدول جو
جدول جو

معنی ناوردگاه - جستجوی لغت در جدول جو

ناوردگاه
میدان جنگ، جای نبرد و زد و خورد
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
فرهنگ فارسی عمید
ناوردگاه
(وَ)
جنگ گاه. (برهان قاطع) (از بهار عجم). جای جنگ. محل پیکار. (آنندراج) (انجمن آرا). آوردگاه. (انجمن آرا). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). دشت کین. دشت نبرد. آوردگه. رزمگه. میدان رزم:
دو لشکر بهم کینه خواه آمدند
دلیران ناوردگاه آمدند.
اسدی.
، جولانگاه. جولانگه:
ناوردگاه سازد میدان مدح تو
هر کس که او سوار کمال و هنر شود.
مسعودسعد.
او را چو در نبرد برانگیزد
ناوردگاه چرخ کیان باشد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
ناوردگاه
میدان جنگ رزمگاه، جولانگاه
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
فرهنگ لغت هوشیار
ناوردگاه
رزمگاه و میدان جنگ
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
رزمگاه، میدان جنگ، جای نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبردگاه
تصویر نبردگاه
رزمگاه، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ)
معرکه. مصاف. (آنندراج). جنگ گاه. (برهان قاطع). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). ناوردگه. آوردگه. میدان نبرد. جای نبرد:
ده ساله یا دوازده ساله فزون نبود
کاندر نبردگاه برآمد غبار او.
فرخی.
از کنار نبردگاه افق
چون به دست غروب داور نام.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
محکمه. دارالقضاء. دیوانخانه. عدلیه. دادگستری. داورگه:
به داورگه نشاندی داوران را
بکندی بیخ و بن بدگوهران را
به داورگاه او از شاه و چاکر
یکی بودند درویش و توانگر.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْدْ / خُرْدْ)
جای خوردن:
چنان خور تر و خشک این خوردگاه
که اندازۀ طبع داری نگاه.
نظامی.
، رسغ. جای باریک پیوند سر دست و پا. خرده گاه: دایره، چیزی که محاذی آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
معرک. معرکه. جنگ گاه. آوردگه. ناوردگه. ناوردگاه. میدان. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ جنگ:
بکین جستن از دشت آوردگاه
برآرم بخورشید گرد سیاه.
فردوسی.
برفتند هر دو ز قلب سپاه
بیک سو کشیدند از آوردگاه.
فردوسی.
همی گشت با او به آوردگاه
خروشی برآمد ز پشت سپاه.
فردوسی.
بزانوش بنشست و اندیشه کرد
ز رزم و ز آوردگاه و نبرد.
فردوسی.
یکی باغ بد در میان سپاه
از این روی و آن روی آوردگاه.
فردوسی.
فلک ز ترس فراموش کرد دوران را
چو اسب شاه در آوردگاه جولان کرد.
مسعود سعد.
، از امثلۀ ذیل ظاهراً چنین مستفاد می شود که آورد در آوردگاه مرکب از آورد به معنی ناورد و جنگ نیست بلکه آورد به معنی جولان اسب و آدمی و مانند آن است و آوردگاه وسعت و فسحت و مکانی بوده بمعنی جولانگاه و میدان جولان اسب یا مسابقۀ آدمی و غیره:
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو جنگی بکردار ارغنده گرگ
به آوردگه شد سپه، پهلوان
بقلب اندرون با گروه گوان.
فردوسی.
اسیران و سرها همه گرد کرد
ببردند از آوردگاه نبرد.
فردوسی.
بباغ اندر آوردگاهی گرفت
چپ و راست هر گونه راهی گرفت
همی هر زمان اسب برگاشتی
و از ابر سیه نعره بگذاشتی.
فردوسی.
امیر غازی محمود رای میدان کرد
نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد
زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد
چوشاه گیتی رای و نشاط میدان کرد
فلک ز ترس فراموش کرد دوران را
چو اسب شاه برآوردگاه جولان کرد
ز بیم آنکه رسد گوی شاه بر خورشید
بگرد تاری خورشید روی پنهان کرد.
مسعودسعد.
و رجوع به آورد و آوردگه شود
لغت نامه دهخدا
نیاورده. ناآورده. مقابل آورده
لغت نامه دهخدا
(وَ گَهْ)
ناوردگاه. جنگ گاه. میدانگاه. میدان جنگ. جای نبرد. رزمگه. آوردگه. آوردگاه:
به ناوردگه شد جهان پهلوان
ز قلب اندرون با سپاهی گران.
فردوسی.
بسی یک بدیگر درآویختند
بسی خون به ناوردگه ریختند.
نظامی.
در صف ناوردگه لشکرش
دست علم بود وزبان خنجرش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
مشتاق جنگ و جدال. آرزومند پیکار. (ناظم الاطباء). ناوردجو. جنگی. مبارز. جنگجو. جنگاور. نبرده:
به شبگیر چون من به آوردگاه
روم پیش آن ترک ناوردخواه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
میدان کارزار. رجوع به آوردگاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوردخواه
تصویر ناوردخواه
ناوردجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبردگاه
تصویر نبردگاه
میدان جنگ، رزمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوردگه
تصویر ناوردگه
ناوردگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
جنگ گاه، رزم گاه، معرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
میدان جنگ، عرصه کارزار، آوردگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمودگاه
تصویر نمودگاه
مظهر
فرهنگ واژه فارسی سره
رزمگاه، عرصه نبرد، مصاف، معرکه، میدان جنگ، نبردگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد