جدول جو
جدول جو

معنی ناهنگام - جستجوی لغت در جدول جو

ناهنگام
(هََ)
نابجا. بی هنگام. بی جا. نه بموقع. نامناسب. نابهنگام
لغت نامه دهخدا
ناهنگام
نابجابیجابی موقع مقابل بهنگام
تصویری از ناهنگام
تصویر ناهنگام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهانگاه
تصویر نهانگاه
جایی که در آن پنهان شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
بی قاعده، بی راه و نامناسب، کنایه از زشت و ناپسند، کنایه از کج و ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابهنگام
تصویر نابهنگام
نا به هنگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگام
تصویر انگام
هنگام، وقت، زمان، موقع، فصل، گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنگام
تصویر هنگام
وقت، زمان، موقع، فصل، گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاهنگان
تصویر کاهنگان
کهکشان، مجموعه ای شامل میلیون ها ستاره که به دور یک محور می چرخند، راه حاجیان، تنین فلک، مجرّه، کاهکشان، آسمان درّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شباهنگام
تصویر شباهنگام
هنگام شب، وقت شب، شبانگاه، شبان هنگام
فرهنگ فارسی عمید
(شَ هََ / هَِ)
شبان هنگام. وقت شب. عشاء. (مقدمۀ التفهیم ص قسط). در شب. هنگام و وقت شب. (ناظم الاطباء) : شباهنگام نو پدید آید به اول ماه. (التفهیم). پدید آیند به مغرب شباهنگام. (التفهیم).
شباهنگام کآهوی ختن کرد
ز ناف مشک خود خور را رسن کرد.
نظامی.
شباهنگام کز صحرای اندوه
رسیدی آفتابش بر سر کوه.
نظامی.
شباهنگام کاین عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کاهکشان که عربان مجره گویند و آن ستاره های بسیار کوچک نزدیک بهم باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابدالاباد. روزی که به انجام نرسد. ترجمه ابدالاباد است یعنی روزی که انتهاپذیر نباشد، از طرف مستقبل. (انجمن آرای ناصری). بی پایان. که انتهائی ندارد. ابد. (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 155 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی مغرب راه انگهران به کهنوج، ناحیۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 50 تن سکنه دارد، آبش ازرودخانه و محصولش غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
چهارهنگام. چهارفصل. چارموسم. بهار و تابستان و پائیز و زمستان. فصول اربعه، چهار وقت صبح و ظهر و عصر و شب
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بی راه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نه به آئین. (یادداشت مؤلف). بی قاعده. برخلاف طریقۀ معین. (لغات فرهنگستان). نامناسب، درشت. ناهموار. (از ناظم الاطباء). خشن. ناملایم. ناخوار. ناخار.
- رفتار ناهنجار، رفتار بی تناسب و ناملایم و ناپسند.
، خشن. تربیت ناشده. ناخراشیده. نخراشیده و نتراشیده. بدون ادب و ظرافت: در دل گفتم که مردی ناهنجار است که با دست ناشسته غذا میخورد. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناموزون و بی انتظام و نامعتدل، و آن را بی اندام نیز گویند. (از آنندراج) (انجمن آرا). بی اندام. غیرموزون. نامتناسب. بی تناسب. بی ریخت
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
نهانجای. شرم مرد و زن. جای شرم. بتر جای. عورت. (یادداشت مؤلف) ، نهفت. نهفتگاه. جای نهان. (یادداشت مؤلف). جائی که در آن زر و سیم و چیزهای منقول قیمتی پنهان کنند بیم از تعرض دزدان و غارتگران را
لغت نامه دهخدا
قدم شاهوار، (از ناظم الاطباء)، گام خوش، (ناظم الاطباء)، اسب خوش راه، (ناظم الاطباء)، یک قسم قدم مخصوص مر اسب را، (ناظم الاطباء)، اما این معانی در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ)
نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع:
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامۀ نیسان شدنم نگذارند.
خاقانی.
، نابجای. نه بجای خود. نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا:
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خندۀ نابهنگام سرد.
(گرشاسب نامه).
- امثال:
ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کاهکشان و آن چیزی باشد سفید که شبها در آسمان نماید به عربی مجره خوانند. (برهان) (آنندراج) :
جمال لعل وش خواجه در عماری سیم
چنانکه ماه رود در طریق گاهنگان.
حکیم زجاجی (از شعوری).
ظاهراً مصحف کهکشان است. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگام
تصویر انگام
هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنگام
تصویر هنگام
وقت و زمان و گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهانگاه
تصویر نهانگاه
جای شرم، عورت، نهانجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
بی قاعده، درشت، ناملایم، خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شباهنگام
تصویر شباهنگام
شبان هنگام وقت شب عشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابهنگام
تصویر نابهنگام
نه بوقت، بیوقت، بیموقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
((هَ))
درشت و ناهموار، نامعقول، ناپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگام
تصویر انگام
هنگام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهانگاه
تصویر نهانگاه
مخفیگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هنگام
تصویر هنگام
اثناء، موقع، آن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
آنورمال، غیرعادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آن هنگام
تصویر آن هنگام
آنوقت
فرهنگ واژه فارسی سره
بزنگاه، کمینگاه، مخفی گاه، مکمن، نخیزگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع
متضاد: بهنجار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی موقع، بی وقت، غیرمترقبه، غیرمنتظره، ناگاه، نامناسب، ناوقت
متضاد: بموقع
فرهنگ واژه مترادف متضاد