شبان هنگام. وقت شب. عشاء. (مقدمۀ التفهیم ص قسط). در شب. هنگام و وقت شب. (ناظم الاطباء) : شباهنگام نو پدید آید به اول ماه. (التفهیم). پدید آیند به مغرب شباهنگام. (التفهیم). شباهنگام کآهوی ختن کرد ز ناف مشک خود خور را رسن کرد. نظامی. شباهنگام کز صحرای اندوه رسیدی آفتابش بر سر کوه. نظامی. شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت. نظامی
شبان هنگام. وقت شب. عشاء. (مقدمۀ التفهیم ص قسط). در شب. هنگام و وقت شب. (ناظم الاطباء) : شباهنگام نو پدید آید به اول ماه. (التفهیم). پدید آیند به مغرب شباهنگام. (التفهیم). شباهنگام کآهوی ختن کرد ز ناف مشک خود خور را رسن کرد. نظامی. شباهنگام کز صحرای اندوه رسیدی آفتابش بر سر کوه. نظامی. شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت. نظامی
ابدالاباد. روزی که به انجام نرسد. ترجمه ابدالاباد است یعنی روزی که انتهاپذیر نباشد، از طرف مستقبل. (انجمن آرای ناصری). بی پایان. که انتهائی ندارد. ابد. (اشتینگاس)
ابدالاباد. روزی که به انجام نرسد. ترجمه ابدالاباد است یعنی روزی که انتهاپذیر نباشد، از طرف مستقبل. (انجمن آرای ناصری). بی پایان. که انتهائی ندارد. ابد. (اشتینگاس)
دهی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 155 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی مغرب راه انگهران به کهنوج، ناحیۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 50 تن سکنه دارد، آبش ازرودخانه و محصولش غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 155 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی مغرب راه انگهران به کهنوج، ناحیۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 50 تن سکنه دارد، آبش ازرودخانه و محصولش غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
بی راه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نه به آئین. (یادداشت مؤلف). بی قاعده. برخلاف طریقۀ معین. (لغات فرهنگستان). نامناسب، درشت. ناهموار. (از ناظم الاطباء). خشن. ناملایم. ناخوار. ناخار. - رفتار ناهنجار، رفتار بی تناسب و ناملایم و ناپسند. ، خشن. تربیت ناشده. ناخراشیده. نخراشیده و نتراشیده. بدون ادب و ظرافت: در دل گفتم که مردی ناهنجار است که با دست ناشسته غذا میخورد. (تذکره الاولیاء)
بی راه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نه به آئین. (یادداشت مؤلف). بی قاعده. برخلاف طریقۀ معین. (لغات فرهنگستان). نامناسب، درشت. ناهموار. (از ناظم الاطباء). خشن. ناملایم. ناخوار. ناخار. - رفتار ناهنجار، رفتار بی تناسب و ناملایم و ناپسند. ، خشن. تربیت ناشده. ناخراشیده. نخراشیده و نتراشیده. بدون ادب و ظرافت: در دل گفتم که مردی ناهنجار است که با دست ناشسته غذا میخورد. (تذکره الاولیاء)
نهانجای. شرم مرد و زن. جای شرم. بتر جای. عورت. (یادداشت مؤلف) ، نهفت. نهفتگاه. جای نهان. (یادداشت مؤلف). جائی که در آن زر و سیم و چیزهای منقول قیمتی پنهان کنند بیم از تعرض دزدان و غارتگران را
نهانجای. شرم مرد و زن. جای شرم. بتر جای. عورت. (یادداشت مؤلف) ، نهفت. نهفتگاه. جای نهان. (یادداشت مؤلف). جائی که در آن زر و سیم و چیزهای منقول قیمتی پنهان کنند بیم از تعرض دزدان و غارتگران را
قدم شاهوار، (از ناظم الاطباء)، گام خوش، (ناظم الاطباء)، اسب خوش راه، (ناظم الاطباء)، یک قسم قدم مخصوص مر اسب را، (ناظم الاطباء)، اما این معانی در جای دیگر دیده نشد
قدم شاهوار، (از ناظم الاطباء)، گام خوش، (ناظم الاطباء)، اسب خوش راه، (ناظم الاطباء)، یک قسم قدم مخصوص مر اسب را، (ناظم الاطباء)، اما این معانی در جای دیگر دیده نشد
نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع: نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که به هنگامۀ نیسان شدنم نگذارند. خاقانی. ، نابجای. نه بجای خود. نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا: گرستن بهنگام با سوک و درد به از خندۀ نابهنگام سرد. (گرشاسب نامه). - امثال: ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام
نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع: نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که به هنگامۀ نیسان شدنم نگذارند. خاقانی. ، نابجای. نه بجای خود. نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا: گرستن بهنگام با سوک و درد به از خندۀ نابهنگام سرد. (گرشاسب نامه). - امثال: ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام
کاهکشان و آن چیزی باشد سفید که شبها در آسمان نماید به عربی مجره خوانند. (برهان) (آنندراج) : جمال لعل وش خواجه در عماری سیم چنانکه ماه رود در طریق گاهنگان. حکیم زجاجی (از شعوری). ظاهراً مصحف کهکشان است. (برهان قاطع چ معین)
کاهکشان و آن چیزی باشد سفید که شبها در آسمان نماید به عربی مجره خوانند. (برهان) (آنندراج) : جمال لعل وش خواجه در عماری سیم چنانکه ماه رود در طریق گاهنگان. حکیم زجاجی (از شعوری). ظاهراً مصحف کهکشان است. (برهان قاطع چ معین)