جدول جو
جدول جو

معنی نابهنگام

نابهنگام
(بِ هََ)
نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع:
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامۀ نیسان شدنم نگذارند.
خاقانی.
، نابجای. نه بجای خود. نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا:
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خندۀ نابهنگام سرد.
(گرشاسب نامه).
- امثال:
ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام
لغت نامه دهخدا