نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع: نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که به هنگامۀ نیسان شدنم نگذارند. خاقانی. ، نابجای. نه بجای خود. نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا: گرستن بهنگام با سوک و درد به از خندۀ نابهنگام سرد. (گرشاسب نامه). - امثال: ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام
نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع: نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که به هنگامۀ نیسان شدنم نگذارند. خاقانی. ، نابجای. نه بجای خود. نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا: گرستن بهنگام با سوک و درد به از خندۀ نابهنگام سرد. (گرشاسب نامه). - امثال: ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام
شبان هنگام. وقت شب. عشاء. (مقدمۀ التفهیم ص قسط). در شب. هنگام و وقت شب. (ناظم الاطباء) : شباهنگام نو پدید آید به اول ماه. (التفهیم). پدید آیند به مغرب شباهنگام. (التفهیم). شباهنگام کآهوی ختن کرد ز ناف مشک خود خور را رسن کرد. نظامی. شباهنگام کز صحرای اندوه رسیدی آفتابش بر سر کوه. نظامی. شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت. نظامی
شبان هنگام. وقت شب. عشاء. (مقدمۀ التفهیم ص قسط). در شب. هنگام و وقت شب. (ناظم الاطباء) : شباهنگام نو پدید آید به اول ماه. (التفهیم). پدید آیند به مغرب شباهنگام. (التفهیم). شباهنگام کآهوی ختن کرد ز ناف مشک خود خور را رسن کرد. نظامی. شباهنگام کز صحرای اندوه رسیدی آفتابش بر سر کوه. نظامی. شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت. نظامی