جدول جو
جدول جو

معنی ناهنجار

ناهنجار((هَ))
درشت و ناهموار، نامعقول، ناپسند
تصویری از ناهنجار
تصویر ناهنجار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ناهنجار

ناهنجار

ناهنجار
بی قاعده، بی راه و نامناسب، کنایه از زشت و ناپسند، کنایه از کج و ناهموار
ناهنجار
فرهنگ فارسی عمید

ناهنجار

ناهنجار
بی راه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نه به آئین. (یادداشت مؤلف). بی قاعده. برخلاف طریقۀ معین. (لغات فرهنگستان). نامناسب، درشت. ناهموار. (از ناظم الاطباء). خشن. ناملایم. ناخوار. ناخار.
- رفتار ناهنجار، رفتار بی تناسب و ناملایم و ناپسند.
، خشن. تربیت ناشده. ناخراشیده. نخراشیده و نتراشیده. بدون ادب و ظرافت: در دل گفتم که مردی ناهنجار است که با دست ناشسته غذا میخورد. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا

ناهنجار

ناهنجار
ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع
متضاد: بهنجار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

ناهنجاری

ناهنجاری
برخلاف قاعده بودن بیقاعدگی، عدم تناسب، نامعقولی ناپسندی، ناهمواری درشتی، عدم تربیت خشونت مقابل بهنجاری
فرهنگ لغت هوشیار