جدول جو
جدول جو

معنی نامظنون - جستجوی لغت در جدول جو

نامظنون
(مَ)
که محل شک و گمان نیست. که مورد ظن واقع نشده است
لغت نامه دهخدا
نامظنون
کسی که مورد ظن قرارنگرفته مقابل مظنون
تصویری از نامظنون
تصویر نامظنون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، پاسبز، بدقدم، تخجّم، مشئوم، سیاه دست، مشوم، خشک پی، منحوس، بداغر، شمال، سبز پا، نامبارک، میشوم، نحس، بدشگون، سبز قدم، بدیمن، نافرّخ، مرخشه، شنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناموزون
تصویر ناموزون
ناسنجیده، ناساز، ناهماهنگ، ناهنجار، فاقد تعادل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظنون
تصویر مظنون
گمان برده شده، کسی که مورد بدگمانی واقع شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَوْ وَ)
تدوین ناشده. نامرتب
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کسی که بر او ملامتی وطعنی وارد نیست. مقابل مطعون. رجوع به مطعون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رعایت ناشده، در تداول، ناسپاس. بی منظور. بی چشم و رو
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو)
ناسنجیده. مخالف. ناساز. (آنندراج). ناهنجار. ناهموار. زمخت:
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور؟
خاقانی.
و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید. (سندبادنامه ص 114) ، ناپسند. ناهماهنگ. ناخوشایند، شعری که وزن آن درست نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ مو)
منحوس. شوم. نحس. منفور. ناپسند. ناپسندیده. مشؤوم. نامبارک: و اهالی روزگار بر سؤتدبیر و فساد عادات و خبث خیال و اعمال...و رسوم نامیمون او وقوف دارند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نابریده. اقلف. اغرل. اغلف. که ختان نشده باشد. ختنه نشده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غیرمسکون. که در آن کسی سکنی ̍ نگرفته است. متروک، ناآباد. ویران. ویرانه. نامعمور. بایر
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا مَ)
وسمه. (یادداشت مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مظنون
تصویر مظنون
گمان برده شده و گمان کرده شده، نامعلوم و نامحقق و یقین ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامدون
تصویر نامدون
سامان نایافته در هم و بر هم تدوین نشده نامرتب مقابل مدون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامامون
تصویر نامامون
سیجناک بی زنهار نا ایمن غیرمحفوظ مقابل مامون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
نافرخنده شوم نحس نامبارک مقابل میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامانوس
تصویر نامانوس
غیر معتاد، نا آشنا ناشناس نا آشنا خوناگرفته ناآشناناشناخته: (بدین وضع نامعهود و طریق نامالوف آمدن برسبیل تفرد وتجرد موجب نیست ک {یاکلمات (لغات) نامانوس. کلمات (لغات) دور از ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسکون
تصویر نامسکون
لوت ناآباد ویران جایی که سکنه نداردمقابل مسکون، ویران بایر
فرهنگ لغت هوشیار
سرزنش نشده کسی که موردطعن وملامت قرارنگرفته مقابل مطعون. کسی که موردطعن قرارنگرفته مقابل مطعون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامظبوط
تصویر نامظبوط
نیاگاشته دهناد نیافته یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
نانمیده، ناسپاس منظور نشده رعایت نگشته مقابل منظور، ناسپاس بی منظور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموزون
تصویر ناموزون
ناهنجار، زمخت، ناسنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناماذون
تصویر ناماذون
بی پروانه بی دستوری بی اجازه غیرمجازمقابل ماذون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموزون
تصویر ناموزون
((مُ))
ناساز، ناموافق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظنون
تصویر مظنون
((مَ))
مشکوک، مورد شک و گمان واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامأنوس
تصویر نامأنوس
((مَ))
ناآشنا، ناشناخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامأذون
تصویر نامأذون
((مَ))
بی اجازه، غیرمجاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
((مِ یا مَ))
شوم، نحس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
ناخجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
خشن، زمخت، زمخت، ناسازگار، ناهماهنگ، ناپسند، کژدل، ناساز، بی آهنگ، بی ریتم، بی وزن
متضاد: موزون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بایر، خراب، خرابه، متروک، هامون ویران
متضاد: آباد، مسکون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناآشنا، ناسازگار، نامالوف، نامتجانس، نامجانس، ناهم جنس
متضاد: آشنا، مانوس، مجانس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غیرماذون، غیرمجاز، منع
متضاد: ماذون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بداختر، شوم، ناخجسته، نافرخنده، نحس
متضاد: میمون
فرهنگ واژه مترادف متضاد