نامیمون نامیمون شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، پاسَبز، بَدقَدَم، تَخَجُّم، مَشئوم، سیاه دَست، مَشوم، خُشک پِی، مَنحوس، بَداُغُر، شِمال، سَبز پا، نامُبارَک، مَیشوم، نَحس، بَدشُگون، سَبز قَدَم، بَدیُمن، نافَرُّخ، مَرَخشِه، شَنار فرهنگ فارسی عمید
نامیمون نامیمون منحوس. شوم. نحس. منفور. ناپسند. ناپسندیده. مشؤوم. نامبارک: و اهالی روزگار بر سؤتدبیر و فساد عادات و خبث خیال و اعمال...و رسوم نامیمون او وقوف دارند. (جهانگشای جوینی) لغت نامه دهخدا