جدول جو
جدول جو

معنی ناماندنی - جستجوی لغت در جدول جو

ناماندنی
(دَ)
نماندنی. غیر باقی. فانی. گذشتنی. ناپایدار. گذران، مردنی. که زیستنی و باقی ماندنی نیست. که بزودی خواهد مرد. که رفتنی است
لغت نامه دهخدا
ناماندنی
دوام ناکننده گذشتنی، آنکه بزودی خواهد مرد مردنی
تصویری از ناماندنی
تصویر ناماندنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واماندن
تصویر واماندن
بازماندن، عقب ماندن
کنایه از خسته شدن، ناتوان و درمانده شدن از انجام کاری
کنایه از حیران و سرگردان شدن
متوقف شدن، ایستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واماندگی
تصویر واماندگی
بازماندگی، عقب افتادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامادری
تصویر نامادری
زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر، مایندر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
نراندن. مقابل راندن. رجوع به راندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که قابل مالیدن نیست. که مالش پذیر نیست. که نتوان آن را مالید. مقابل مالیدنی. رجوع به مالیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ندادنی. که دادنی نیست. که نباید آن را داد. که تسلیم کردنی نیست. مقابل دادنی. رجوع به دادنی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
درخور رماندن. که توانش رمانید. قابل رماندن. آنچه او را بشود رم داد. رمانیدنی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
بازماندگی. حالت آن چیزی که بازمانده و گشاده باشد. (ناظم الاطباء) :
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است و دریغا که در صلح بهشتیم.
سعدی.
، خستگی. کوفتگی. بی رمقی و بی حالی. حالت وامانده. رجوع به وامانده شود. عجز. عی ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). درماندگی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
که مکیدنی نیست. که از در مکیدن نیست. که نتوان آن را مکید
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
که قابل گماردن و گماشتن نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که قابل آماسیدن نیست. نیاماسیدنی. ناآماسیدنی. مقابل آماسیدنی. رجوع به آماسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل آهاردنی. رجوع به ناآهاردنی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ فَ یَ دَ / دِ)
نماننده. که ماندنی نیست. که نتواند ماند. که نخواهد ماند، نامانند. ضد. نقیض. غیرشبیه. ناهمانند
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
که ازدر مزیدن نیست. که مزیدن را نشاید
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیاغاردنی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
نارهانیدنی. مقابل رهاندنی. رجوع به رهاندنی و نارهانیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خوا / خا دَ)
که لایق خواندن نیست. که مطالعه و قرائت را نشاید، که لایق خواندن و دعوت کردن نیست
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
که قابل خواندن نیست. که خواندن را نشاید. که نبایدش خواند. مقابل خواندنی. رجوع به خواندنی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که راندن را نشاید. که نتوانش راند. که راندنی نیست. مقابل راندنی
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
رفتنی. که مقیم و ماندنی نیست. مقابل ماندنی، مردنی. که مرگش نزدیک است. رجوع به نماندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واماندن
تصویر واماندن
بازماندن، خسته و کوفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامادری
تصویر نامادری
زن پدر غیر از مادر شخص ما در اندر مادندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامانند
تصویر نامانند
آنچه که شبیه ومانندنباشد مقابل مانند، ضد (مقدمه الادب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادادنی
تصویر نادادنی
آنچه که شایسته دادن نیست تسلیم نکردنی مقابل دادنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالاندن
تصویر نالاندن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واماندگی
تصویر واماندگی
خستگی فرسودگی، عقب ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاماندن
تصویر جاماندن
فراموش شدن چیزی از کسی، بجای ماندن چیزی از کسی عمدا یا سهوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاماندن
تصویر جاماندن
((دَ))
فراموش شدن چیزی در جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامادری
تصویر نامادری
((دَ))
زن پدر غیر از مادر شخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واماندن
تصویر واماندن
((دَ))
خسته شدن، عقب ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واماندگی
تصویر واماندگی
((دِ))
فرسودگی، خستگی، عقب ماندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساماندهی
تصویر ساماندهی
انتظامی، تنطیم
فرهنگ واژه فارسی سره
خستگی، درماندگی، عقب ماندگی، فرسودگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد