جدول جو
جدول جو

معنی ناغارده - جستجوی لغت در جدول جو

ناغارده
(تَ / تِ)
ناآغارده. رجوع به آغارده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگزارده
تصویر ناگزارده
ادا نشده، انجام نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبارده
تصویر انبارده
انباشته، پرکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگارده
تصویر انگارده
افسانه، داستان، قصه، سرگذشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامبرده
تصویر نامبرده
آنکه نام او در جایی یا در نوشته ای برده شده، ذکر شده، مذکور، نامدار
فرهنگ فارسی عمید
(کَ ثَ ءَ)
ناآزردن. نیازردن:
که تا زنده ام هیچ نازارمت
برم رنج و همواره ناز آرمت.
اسدی.
رجوع به آزردن و نیازردن شود.
- امثال:
خون بریزد که موی نازارد، شبیه با پنبه سر بریدن
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان 50 هزارگزی جنوب باختری قیدار سر راه عمومی، کوهستانی، سردسیر، با 212 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی، قالیچه و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
محلی بجنوب قره باغ
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
نخورده. مقابل خورده. رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود:
اگر بچۀ شیر ناخورده سیر
بپیچد کسی در میان حریر.
فردوسی.
تو با رستم شیر ناخورده سیر
میان را ببستی چو شیر دلیر.
فردوسی.
یکی کودکی دوختند از حریر
ببالای آن شیرناخورده سیر.
فردوسی.
نهنگی بما برگذر کرده گیر
همه گنج ناخورده را خورده گیر.
فردوسی.
لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه).
چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو
جوی ناخورده گندم خوردم از تو.
نظامی.
اگر سودی نخواهی زو زیان نیست
بود ناخورده یخنی باک از آن نیست.
نظامی.
دل چون بشنید این سخن زو
ناخورده شراب گشت مدهوش.
عطار.
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمرخود ناخورده نیش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مقبول. غیرمردود. که رانده و مطرود و مردود نیست، نرانده. مقابل رانده. رجوع به رانده و راندن شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
مقابل گذارده
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
سترده نشده. محوناشده. رجوع به سترده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
شمرده ناشده. بی حساب. نامعدود. که نتوان شمرد از بسیاری:
همان کنجد ناشمرده فشاند
کزین بیش خواهم سپه بر تو راند.
نظامی.
مشمر گام گام همچو زنان
منزل ناشمرده باید شد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است جزء دهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی باختر لاهیجان و 2 هزارگزی لفمجان در جلگه قرار دارد. آبش از نهر کیاجو از سفیدرود و محصولش برنج، ابریشم و صیفی کاری و شغل مردمش زراعت و حصیربافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ/ دِ)
مقابل سپرده. رجوع به سپرده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف).
- ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد:
بدو گفت کای یادگار مهان
پسندیده و ناسپرده جهان.
فردوسی.
ز دست یکی ناسپرده جهان
نه گردی نه نام آوری از مهان.
فردوسی.
پدرمرده و ناسپرده جهان
نداند همی آشکار و نهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
ناکاشته. غیرمزروع. کاریده ناشده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نغنوده. نیارامیده. نخفته. ناخفته:
از شورش آه من همه شب
بادام تو دوش ناغنوده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ دَ / دِ)
پنداشته. تصورکرده. (فرهنگ سروری). پنداشته. تصورشده. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ دَ / دِ)
انباشته. پرکرده. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). پر. مملو. (از شعوری ج 1 ورق 129 الف).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ دِ)
دهی است از بخش نور شهرستان آمل با190 تن سکنه. آب آن از زهاب رود محلی و محصول آن برنج و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ)
مقابل آغاردن
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ناآهارده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیاغاردنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناشمرده
تصویر ناشمرده
شمرده نشده، بی حساب نامعدود مقابل شمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناواردی
تصویر ناواردی
ناآشنایی بکارناشیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناهاردن
تصویر ناهاردن
ناآهاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامبرده
تصویر نامبرده
نامدار، مشهور، معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگزارده
تصویر ناگزارده
انجام نشده، اداناکرده مقابل گزارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسپرده
تصویر ناسپرده
نیازموده، دنیاندیده، کم سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخورده
تصویر ناخورده
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگارده
تصویر انگارده
پنداشته تصور شده، داستان سرگذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبارده
تصویر انبارده
پر شده مملو انباشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبارده
تصویر انبارده
((اَ دِ یا دَ))
انباردن، پرشده، مملو، انباشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامبرده
تصویر نامبرده
مشارالیه
فرهنگ واژه فارسی سره