نامدار. (برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی) (از بهار عجم). نام آور. مشهور. (فرهنگ نظام). مشهور. معروف. (از ناظم الاطباء) ، اسم مفعول از ’نام بردن’، نامبرده در افغانستان به معنی ’مذکور’ و ’گفته شده’ استعمال شود. و فرهنگستان هم به همین معنی انتخاب کرده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام کسی که نام او در صدر مذکور شده باشد. مشارالیه. (از آنندراج) (بهار عجم). کسی یا چیزی که نامش گفته شده. مذکور. مشارالیه. مومی الیه. معزی الیه. معظم له. (از فرهنگ نظام). ذکرشده. بیان شده. از پیش بیان شده. مذکور. (از ناظم الاطباء). سابق الذکر. مزبور. سالف الذکر
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
نبرده. تحمل نکرده. - نابرده رنج، بدون تحمل رنج: نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد. سعدی. ، نبرده. - نابرده دست، دست نبرده. دست نزده: نهفته همه بوم گنج من است نیاکان بدو هیج نابرده دست. فردوسی. بدین درج و این قفل نابرده دست نهفته بگوئید چیزی که هست. فردوسی. - نابرده گمان، گمان نبرده: بامدادی ز پی صید برون رفت بدشت بامی و مطرب و نابرده به پرخاش گمان. ازرقی