پراکندن و متفرق ساختن و دور کردن. (فرهنگ نظام) : برو این اطفال را که بازی می کنند از آنجا بتاران. (فرهنگ نظام). زجر کردن. تار کردن. ترسانیدن. پراکندن: تو همه کلفتها (خادمه ها) ی مرا با بدزبانی می تارانی. رجوع به تار کردن شود
پراکندن و متفرق ساختن و دور کردن. (فرهنگ نظام) : برو این اطفال را که بازی می کنند از آنجا بتاران. (فرهنگ نظام). زجر کردن. تار کردن. ترسانیدن. پراکندن: تو همه کلفتها (خادمه ها) ی مرا با بدزبانی می تارانی. رجوع به تار کردن شود
با نوک ناخنها بسودن تن با کمی سختی آنگاه که در آن خارشی بطبع یا از گزیدن پشه و جز آن پدید آید، حک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع بخارانیدن و خاریدن شود
با نوک ناخنها بسودن تن با کمی سختی آنگاه که در آن خارشی بطبع یا از گزیدن پشه و جز آن پدید آید، حک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع بخارانیدن و خاریدن شود
دفع کردن. دور کردن. بازراندن. (ناظم الاطباء). بازداشتن. (مؤلف) : عاذلانشان از وغا واراندند تا چنین حیز ومخنث ماندند. مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 580 سطر 4066). ، تعاقب کردن، کشتن. زراعت کردن، برابر و هموار کردن. (ناظم الاطباء). ذب ّ، واراندن و پژمریدن نبات
دفع کردن. دور کردن. بازراندن. (ناظم الاطباء). بازداشتن. (مؤلف) : عاذلانشان از وغا واراندند تا چنین حیز ومخنث ماندند. مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 580 سطر 4066). ، تعاقب کردن، کِشتن. زراعت کردن، برابر و هموار کردن. (ناظم الاطباء). ذَب ّ، واراندن و پژمریدن نبات
وارهانیدن. آزاد کردن. خلاص کردن. رها کردن. بازرهانیدن. نجات دادن. خلاص بخشیدن: بزن برق وار آتشی در جهان جهان را ز خود واره و وارهان. نظامی. کشد گرگ از یکی سو تا تواند ز دیگر سو شبان تا وارهاند. نظامی. کز محنت خویش وارهانم در حضرت یار خود رسانم. نظامی. آن سگی که میگزد گویم دعا که از این خو وارهانش ای خدا. مولوی. عاصیان و اهل کبائر را بجهد وارهانم از عقاب نقض عهد. مولوی. قطرۀعلم است اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن. مولوی. این جهان زندان و ما زندانیان حفر کن زندان و خود را وارهان. مولوی. مرا رضای توباید نه زندگانی خویش اگر مراد تو قتل است وارهان ای دوست. سعدی. پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز ووارهانم. سعدی. و رجوع به رهانیدن و رهاندن و بازرهانیدن شود
وارهانیدن. آزاد کردن. خلاص کردن. رها کردن. بازرهانیدن. نجات دادن. خلاص بخشیدن: بزن برق وار آتشی در جهان جهان را ز خود واره و وارهان. نظامی. کشد گرگ از یکی سو تا تواند ز دیگر سو شبان تا وارهاند. نظامی. کز محنت خویش وارهانم در حضرت یار خود رسانم. نظامی. آن سگی که میگزد گویم دعا که از این خو وارهانش ای خدا. مولوی. عاصیان و اهل کبائر را بجهد وارهانم از عقاب نقض عهد. مولوی. قطرۀعلم است اندر جان من وارهانش از هوا وز خاک تن. مولوی. این جهان زندان و ما زندانیان حفر کن زندان و خود را وارهان. مولوی. مرا رضای توباید نه زندگانی خویش اگر مراد تو قتل است وارهان ای دوست. سعدی. پروانه ام اوفتان و خیزان یک بار بسوز ووارهانم. سعدی. و رجوع به رهانیدن و رهاندن و بازرهانیدن شود
نوردیدن. طی کردن. در هم پیچیدن. برچیدن. رجوع به نوردیدن شود: چو همه خلق بمیرند و جبرئیل و میکائیل و عزرائیل بمیرند و زمین را پست گرداند و آسمان را بنورداند. (تفسیر قرآن کمبریج ج 2 ص 81)
نوردیدن. طی کردن. در هم پیچیدن. برچیدن. رجوع به نوردیدن شود: چو همه خلق بمیرند و جبرئیل و میکائیل و عزرائیل بمیرند و زمین را پست گرداند و آسمان را بنورداند. (تفسیر قرآن کمبریج ج 2 ص 81)