جدول جو
جدول جو

معنی نارامیده - جستجوی لغت در جدول جو

نارامیده
(دَ / دِ)
نیارامیده. نارمیده. که آرامیده نیست. مقابل آرامیده. رجوع به آرامیده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخراشیده
تصویر نخراشیده
خراشیده نشده، خشن و ناهموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتراشیده
تصویر ناتراشیده
درشت و ناهموار، تراشیده نشده، کنایه از سخن زشت و ناهنجار، برای مثال به یک ناتراشیده در مجلسی / برنجد دل هوشمندان بسی (سعدی - ۸۸)، بی ادب، بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نتراشیده
تصویر نتراشیده
ناتراشیده، درشت و ناهموار، تراشیده نشده، سخن زشت و ناهنجار، بی ادب، بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
ناآرامیدنی. نارمیدنی. نیارامیدنی. نیارمیدنی. که ازدر آرامیدن نیست. که جای آرام و آرامش و استراحت نیست. رجوع به آرامیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
نجویده. مضغ ناشده. (ناظم الاطباء). ناجاویده. که جویده نشده است
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ دَ / دِ)
نتابیده. که تاب داده و تابیده نیست. مقابل تابیده. رجوع به تابیده شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لِ دَ / دِ)
نخائیده. ناخائیده. نجویده. مضغ نشده. رجوع به نجویده شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ گَ دَ / دِ)
ناتراش. چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. (فرهنگ نظام). ناهموار. (آنندراج). تراشیده نشده. ناسترده. جلا داده نشده. (ناظم الاطباء). نتراشیده. زبر. ناهموار. ناصاف:
ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت
هر زمان اندرمیان بوستان منبر شود.
فرخی.
، کنایه از مردم درشت و ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (برهان قاطع). بی ادب. (آنندراج). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (ناظم الاطباء). نافرهخته. تربیت ندیده. غیرمثقف. بی ادب. (تعلیقات فروزانفر بر معارف بهأولد) : که به هر آسیبی از قرارگاهی برمیت و برویت [برمید و بروید] ناتراشیده مانیت [مانید] و آنگاه کدام درگاه را رویت [روید] که آسیب تراش به شما نیاید. (معارف بهأولد ج 4 ص 77 چ فروزانفر)، چیز درشت و ناملایم. (انجمن آرا). ناهموار. ناملایم. ناملایم طبع. نسنجیده. نسخته. ناسازگار. ناموافق:
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی.
سعدی.
، ناتراش. آدم کلفت و بلند بی اندام. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
ناخار. ناتراشیده. ناهموار. ناملایم. مرادف ناتراشیده. رجوع به ناتراشیده و خراشیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل تراشیده. رجوع به تراشیده شود
لغت نامه دهخدا
خراشیده ناشده. مقابل خراشیده. رجوع به خراشیده شود، ناخار. ناخراشیده و ناتراشیده. ناهموار. ناملایم. خشن. بی ادب. رجوع به ناخراشیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از تارانیدن. پراکنده شده. ازهم پاشیده. فراری شده. رجوع به تاراندن و تارانده و تارانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
مقابل زاییده. رجوع به زاییده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
نرهانده. نرهیده. خلاص نیافته. اسیر. گرفتار
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
نارسته. نرسته. سبزناشده. مقابل روئیده. رجوع به روئیده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ / تِ)
نیاسائیده. نیاسوده. بی آرام. مقابل آسائیده، نسائیده. نسابیده. مقابل سائیده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
که چرانیده نشده است. مقابل چرانیده. رجوع به چرانده و چرانیده شود: تریکه، مرغزاری که ناچرانیده مانده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ / سَ دَ / دِ)
نسابیده. سابیده نشده. که سابیده و نرم نشده است. مقابل سابیده. رجوع به سابیده و سائیده شود
لغت نامه دهخدا
(اَدَ / دِ)
بپایان رسیده. انجام شده. منجرشده
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناآرامیدن. نیارامیدن. آرام نگرفتن. استراحت نکردن. مقابل آرامیدن. رجوع به آرامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ / دِ)
نیارامیده. نیارمیده. استراحت نکرده. نیاسوده مقابل آرمیده. رجوع به آرامیده شود، نرمیده. رم نکرده. مقابل رمیده. رجوع به رمیده شود
لغت نامه دهخدا
ناتراشیده. یانتراشیده نخراشیده شخص زمخت ودرشت وخشن وبدسرووضع وجاهل باداب ورسوم معاشرت ناتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافهمیده
تصویر نافهمیده
پیچیده در نیافتنی آنچه که فهمیده نشده مقابل فهمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامالیده
تصویر نامالیده
نمالیده مالیده نشده مالش نیافته مقابل مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخراشیده
تصویر ناخراشیده
ناهموار، ناملایم، ناتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناباشیده
تصویر ناباشیده
غیرمسکون (زمین جاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتابیده
تصویر ناتابیده
آنچه که آنرا تاب نداده باشند مقابل تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که تراشیده نشده باشد، ناصاف ناهموار، شخص ستبر و بلندبی اندام، بی ادب بی تربیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسرائیده
تصویر ناسرائیده
ناسروده، سرائیده نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارانیده
تصویر تارانیده
تارانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارمیده
تصویر نارمیده
استراحت نکرده، نیاسوده
فرهنگ لغت هوشیار
خراشیده نشده مقابل خراشیده، ناهموار، خشن بی ادب. یانتراشیده ونخراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخراشیده
تصویر نخراشیده
((نَ خَ دِ))
کنایه از بدشکل، ناهموار، خشن، بی ادب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجامیده
تصویر انجامیده
منجر شده
فرهنگ واژه فارسی سره