ناخذا و ناخذاه وناخذای مأخوذ از فارسی، ناخدا و خداوند کشتی و جهاز. (از ناظم الاطباء). صاحب و خداوند ناو. (آنندراج) (منتهی الارب). ثم اشتقوا منها الفعل فقالوا: تنخّذ، یعنی ناخدا گردید. (منتهی الارب). ج، نواخذه
ناخذا و ناخذاه وناخذای مأخوذ از فارسی، ناخدا و خداوند کشتی و جهاز. (از ناظم الاطباء). صاحب و خداوند ناو. (آنندراج) (منتهی الارب). ثم اشتقوا منها الفعل فقالوا: تَنَخَّذَ، یعنی ناخدا گردید. (منتهی الارب). ج، نَواخِذَه
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نان خوٰاه
زِنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعمِ کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسِم، جِوانی، نَغَن، نَغنَخوٰاد، نَغنَخوٰالان، نان خوٰاه
نخوابیده. نخفته. نخسپیده. خواب ناکرده. بیدار مانده. شب زنده دار. ج، ناخفتگان: شبی برسرش لشکر آورد خواب که چند آورد مرد ناخفته تاب. سعدی. درازی شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید. سعدی. ، بیداردل. هوشیار. ج، ناخفتگان: همان چون سر آری به سوی نشیب ز ناخفتگان بر تو آید نهیب. فردوسی. ، بسته و فسرده ناشده. (ناظم الاطباء)
نخوابیده. نخفته. نخسپیده. خواب ناکرده. بیدار مانده. شب زنده دار. ج، ناخفتگان: شبی برسرش لشکر آورد خواب که چند آورد مرد ناخفته تاب. سعدی. درازی شب از ناخفتگان پرس که خواب آلوده را کوته نماید. سعدی. ، بیداردل. هوشیار. ج، ناخفتگان: همان چون سر آری به سوی نشیب ز ناخفتگان بر تو آید نهیب. فردوسی. ، بسته و فسرده ناشده. (ناظم الاطباء)
از دهات دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر است، درهیجده هزارگزی مشرق برازجان و در دامنۀ غربی کوه گیسکان واقع است، کوهستانی است و هوائی معتدل و مالاریاخیز دارد، سکنۀ آنجا 143 تن است و فارسی را به لهجۀ ترکی تکلم میکنند، آبش از چشمه و چاه است و محصولش غلات و بادام و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ص 231)
از دهات دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر است، درهیجده هزارگزی مشرق برازجان و در دامنۀ غربی کوه گیسکان واقع است، کوهستانی است و هوائی معتدل و مالاریاخیز دارد، سکنۀ آنجا 143 تن است و فارسی را به لهجۀ ترکی تکلم میکنند، آبش از چشمه و چاه است و محصولش غلات و بادام و شغل مردمش زراعت و قالی بافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ص 231)
بی میل و اراده. بی اختیار. بی خواست. (ناظم الاطباء). ناخواسته. (فرهنگ نظام). کنایه از کاری بود که نه بخواست و اختیار کسی به فعل آید. (انجمن آرا). بدون اراده. کراههً. اجباراً. به طور عدم میل و رغبت. (ناظم الاطباء). کرهاً. - خواه و ناخواه، طوعاً و کرهاً. - ناخواه کسی، برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او: آن چنان کز عطسه ای و خامیاز این دهان گردد به ناخواه تو باز. مولوی. که کسی ناخواه او و رغم او گردد اندر ملکت او حکم جو. مولوی. چون کسی ناخواه وی بر وی براند خاربن در باغ ملک او نشاند. مولوی
بی میل و اراده. بی اختیار. بی خواست. (ناظم الاطباء). ناخواسته. (فرهنگ نظام). کنایه از کاری بود که نه بخواست و اختیار کسی به فعل آید. (انجمن آرا). بدون اراده. کراههً. اجباراً. به طور عدم میل و رغبت. (ناظم الاطباء). کرهاً. - خواه و ناخواه، طوعاً و کرهاً. - ناخواه کسی، برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او: آن چنان کز عطسه ای و خامیاز این دهان گردد به ناخواه تو باز. مولوی. که کسی ناخواه او و رغم او گردد اندر ملکت او حکم جو. مولوی. چون کسی ناخواه وی بر وی براند خاربن در باغ ملک او نشاند. مولوی