جدول جو
جدول جو

معنی ناتراش - جستجوی لغت در جدول جو

ناتراش
(فَ / فِ شُ دَ / دِ)
چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. ناتراشیده. (فرهنگ نظام). تراشیده نشده. ناسترده. جلا داده نشده. (ناظم الاطباء). ناهموار. (غیاث) (آنندراج). نتراشیده. ناصاف. که تراشیده نشده است:
یکی ناچخ شه که بر وی رسید
ز زنگی رگ زندگانی برید
همان خرد کان ناتراش دگر
چنین چند را خاک خارید سر.
نظامی (از آنندراج).
، ناتراشیده. آدم کلفت و بلند بی اندام. (فرهنگ نظام) ، بی ادب. (آنندراج). بی ادب و سفله. (غیاث). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (ناظم الاطباء). نخراشیده و نتراشیده. بی ادب. بی تربیت. که آداب معاشرت نمیداند. که در برخورد خشن و ناملایم است
لغت نامه دهخدا
ناتراش
آنچه که تراشیده نشده باشد، ناصاف ناهموار، شخص ستبر و بلندبی اندام، بی ادب بی تربیت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
عاجز، درمانده، ضعیف، سست، کنایه از تهی دست، بی پول، بی نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتعاش
تصویر انتعاش
بهبود وضع زندگی، حال یا کار کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتراشیده
تصویر ناتراشیده
درشت و ناهموار، تراشیده نشده، کنایه از سخن زشت و ناهنجار، برای مثال به یک ناتراشیده در مجلسی / برنجد دل هوشمندان بسی (سعدی - ۸۸)، بی ادب، بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآرام
تصویر ناآرام
بی آرام، بی قرار، پرتلاطم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
والی، حاکم، استاندار، سترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرتراش
تصویر سرتراش
کسی که موی سر دیگران را می تراشد، سلمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
ناقص، کامل نشده، به پایان نرسیده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِ گَ دَ / دِ)
ناتراش. چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. (فرهنگ نظام). ناهموار. (آنندراج). تراشیده نشده. ناسترده. جلا داده نشده. (ناظم الاطباء). نتراشیده. زبر. ناهموار. ناصاف:
ز آرزوی خاطب او ناتراشیده درخت
هر زمان اندرمیان بوستان منبر شود.
فرخی.
، کنایه از مردم درشت و ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (برهان قاطع). بی ادب. (آنندراج). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. (ناظم الاطباء). نافرهخته. تربیت ندیده. غیرمثقف. بی ادب. (تعلیقات فروزانفر بر معارف بهأولد) : که به هر آسیبی از قرارگاهی برمیت و برویت [برمید و بروید] ناتراشیده مانیت [مانید] و آنگاه کدام درگاه را رویت [روید] که آسیب تراش به شما نیاید. (معارف بهأولد ج 4 ص 77 چ فروزانفر)، چیز درشت و ناملایم. (انجمن آرا). ناهموار. ناملایم. ناملایم طبع. نسنجیده. نسخته. ناسازگار. ناموافق:
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی.
سعدی.
، ناتراش. آدم کلفت و بلند بی اندام. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انتعاش
تصویر انتعاش
بانشاط، برخاستن، بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سنگ را تراشد تا در ساختمان به کاربرند، کسی که مجسمه ها و اشیایی از سنگ سازد، کلنگ و میل آهنی که سنگ تراشان بدان سنگ تراشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادرات
تصویر نادرات
جمع نادره: (درآن باره از نادرات زمانه خویش بوده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
علیل، بیمار، مریض، دردمند
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به ناتمام ناهام ناهرو نافرجفت نافرجام، خام، نادرست بش، آکدار غیرکامل ناقص، بپایان نرسیده، ناپخته خام، معیوب، نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آرام و سکون ندارد، شتابنده عجول، ناآسوده بیقرار، ناامن پرآشوب مقابل آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتغاش
تصویر انتغاش
برجای جنبیدن، بر جای لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نگارستن نگاشتن، نگاراندن نقش پذیرفتن نگار بستن: انتقاش صور، جمع انتقاشات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتفاش
تصویر انتفاش
سیخ شدن مو، بال گشودن - از هم باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که تراشیده نشده باشد، ناصاف ناهموار، شخص ستبر و بلندبی اندام، بی ادب بی تربیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتیاش
تصویر انتیاش
دست ناویدن، گرفتن، آورد و برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتراش
تصویر افتراش
هم بستری، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
وادیج بستن (وادیج چوب بست یا داربستی است که تاک برآن اندازد، برشدن تاک خزیدن تاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
پارسی یونانی گشته شهرپ شهردار کشوردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساترات
تصویر ساترات
جمع ساتره، پوشانندگان مونث ساتر پوشاننده پنهان کننده جمع ساترات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساتراج
تصویر ساتراج
پارسی تازی گشته شاهتره از گیاهان شاهتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتکاش
تصویر انتکاش
چاه روبی بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراش
تصویر اختراش
هم خراشی: خراشیدن همدیگر را، پیشه گری، به زورخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتقاش
تصویر انتقاش
((اِ تِ))
نقش پذیرفتن، نگار بستن، جمع انتقاشات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتعاش
تصویر انتعاش
((اِ تِ))
برخاستن، بلند شدن، نیکو حال شدن، با نشاط شدن، بهبود، لذت بردن جمع انتعاشات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساتراب
تصویر ساتراب
((تْ))
والی، حاکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناتمام
تصویر ناتمام
نیمه کاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساتراپ
تصویر ساتراپ
ایالت
فرهنگ واژه فارسی سره
یکی از مشاغل کشاورزی در گذشته که شخص منحصرا به ساختن ناوهای
فرهنگ گویش مازندرانی