جدول جو
جدول جو

معنی سرتراش

سرتراش
کسی که موی سر دیگران را می تراشد، سلمانی
تصویری از سرتراش
تصویر سرتراش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرتراش

سرتراش

سرتراش
سرتراشنده. موتراش. گرای. دلاک. سلمانی. آنکه موی مردم تراشد:
بجز سرتراشی که بودش غلام
سوی گوش او کس نکردی پیام.
نظامی.
، دختری سخت کولی و بسیاربانگ. زن یا دختر سلیطه و بدزبان. زن یا دختر بلندآواز و بددهان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

سرتراشی

سرتراشی
عمل تراشیدن سر:
صدای استرۀ اوست بسکه شورانگیز
ز سرتراشی او پای می جهد از خواب.
ملا طاهر غنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سمتراش

سمتراش
افزاری است که بدان سم اسب و جز آن میتراشند. (ناظم الاطباء). آلتی است نعلبندان را برای تراشیدن سم
لغت نامه دهخدا

سوتراش

سوتراش
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. دارای 150 تن سکنه. آب آن از نهر. محصول آنجا غلات، توتون، انگور، چغندر و حبوبات. شغل اهالی آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

اختراش

اختراش
هم خراشی: خراشیدن همدیگر را، پیشه گری، به زورخواهی
اختراش
فرهنگ لغت هوشیار