جدول جو
جدول جو

معنی میناوش - جستجوی لغت در جدول جو

میناوش(وَ)
جلاداده و صیقل شده، شبیه به مینا کرده شده. (ناظم الاطباء). شبیه به شیشۀ کبود:
کشیده عمود آن شتابنده رود
از آن کوه میناوش آمد فرود.
نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 177).
رجوع به مینا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مینوش
تصویر مینوش
(دخترانه)
می نوشنده، نوشنده می
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیانوش
تصویر کیانوش
(دخترانه و پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینووش
تصویر مینووش
(دخترانه)
مانند بهشت، زیبا چون بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متناول
تصویر متناول
گیرندۀ چیزی، آنکه می گیرد، آنکه می خورد، تناول کننده، خورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناوم
تصویر متناوم
خودرابه خواب زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
آنچه به نوبت بیاید، یکی پس از دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهناوی
تصویر مهناوی
عنوانی در نیروی دریایی، نظیر گروهبان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ)
آن که دست ناویده فرا گیرد چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که دست خود را دراز میکند برای گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به تناوش شود
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ)
می نوشنده. نوشندۀ می:
هوش نگذاشت به سر آن لب مینوش مرا
با چنان هوش ربائی چه کند هوش مرا.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منویش. بنفش. رنگ ارغوانی برکشیده بر روی آبی پررنگ. (از دزی ج 2 ص 617)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میلاوه
تصویر میلاوه
انعامی که به شاگرد حجره و دکان دهند شاگردانه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در نیروی دریایی خدمت کند و درجه او معادل گروهبان ارتش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بهشت مانند: شدبرون از سرای مینوفش سرسوی خانه کرد بادل خوش. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته سربار اکسید ملحی سرب را گویند وبصورت گردی (پودری) سرخ رنگ و درآب غیرمحلول است. در برابر حرارت به اکسید قلیایی سرب میباشد وبنام ماسیکومشهوراست تبدیل میشود. ماده اخیربصورت بلورهای قرمزونارنجی متبلور میگردد و آنرا لیتارژ نامند چون رنگ ظاهری آن شبیه شنگرف است (شنگرف سولفور دوظرفیتی جیوه است) و همان مورد استعمال را درنقاشی دارد. دراغلب ماخذ قدیم آنرا باشنگرف اشتباه کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میناسم
تصویر میناسم
آنکه دارای سم سیاه و سبز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میناگر
تصویر میناگر
آنکه میناکاری کند میناساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
به نوبت گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناول
تصویر متناول
گیرنده، خورنده گیرنده چیزی، خورنده جمع متناولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناوم
تصویر متناوم
خوابیده نما، خوابنده خود را بخواب زننده، خوابنده جمع متناومین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناول
تصویر متناول
((مُ تَ وِ))
گیرنده چیزی، خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
((مُ تَ وِ))
یکی پس از دیگری، آنچه به نوبت بیاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میلاوه
تصویر میلاوه
((وِ))
شاگردانه، انعام، نوید، مژدگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از می خوش
تصویر می خوش
((مِ یا مَ))
ملس، ترش و شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
Alternating, Intermittent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
alternatif, intermittent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
alternante, intermitente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
abwechselnd, intermittierend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
naprzemienny, przerywany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
чередующийся , прерывистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
чергуючийся , переривчастий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
afwisselend, intermitterend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
alternante, intermitente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متناوب
تصویر متناوب
alternato, intermittente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی