جدول جو
جدول جو

معنی میسون - جستجوی لغت در جدول جو

میسون(مَ)
کودک خوش قامت نیکوروی. (منتهی الارب، مادۀ م ی س) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
میسون(مَ)
نام دختر بجدل، مادر یزید بن معاویه بن ابی سفیان. (از ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب). بنت بجدل الکلبی، زوجه معاویه و مادر یزید. (از حبیب السیر چ سنگی ج 2 ص 241) (از العقدالفرید ج 5ص 123 و 137 و 140 و 154) (از تاریخ الخلفاء ص 137)
لغت نامه دهخدا
میسون
جوان زیبا
تصویری از میسون
تصویر میسون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میسان
تصویر میسان
(دخترانه)
ستاره ای در صورت فلکی جوزا
فرهنگ نامهای ایرانی
هیئتی مرکب از چند نماینده که به منظور انجام کاری به جای دیگری فرستاده می شوند، هیئت اعزامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میسور
تصویر میسور
میسر، امکان پذیر، ممکن، شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میمون
تصویر میمون
دارای یمن و برکت، مبارک، خجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میگون
تصویر میگون
به رنگ می، همرنگ شراب، سرخ رنگ، برای مثال هردم به یاد آن لب میگون و چشم مست / از خلوتم به خانۀ خمّار می کشی (حافظ۲ - ۶۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میوسن
تصویر میوسن
سومین دوره از دوران سوم زمین شناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملسون
تصویر ملسون
کذاب، دروغ گو، خوش صحبت، شیرین زبان
فرهنگ فارسی عمید
پستانداری پشمالو و شبیه انسان با دست های بلند که معمولاً روی درختان زندگی می کند، بوزینه، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، حمدونه، پهنانه، مهنانه، چز، کپی
فرهنگ فارسی عمید
(یُنْ)
هیأت مأمورین. هیئت اعزامی. هیئتی مرکب از چند تن که به منظوری خاص (تبلیغات مذهبی، امور سیاسی، فرهنگی و غیره) به جایی اعزام شوند: میسیون نظامی، مأموریت. فرستادگی. اعزام. نمایندگی، مأموریت موقتی و معین از طرف دولت، مأموریت برای مطلع ساختن مردم از مسائل دینی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قیس. (معجم البلدان) ، مشک چوپان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سو)
جمع واژۀ عیسی. رجوع به عیسی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رسن. بسته به رسن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ هی یَ)
میس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرامیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). تبختر. (یادداشت مؤلف). و رجوع به میس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ سَ)
مرکّب از: می + سوسن که معرب آن به فک اضافه است و در فارسی نیز چنان متداول است، شراب السوسن. شربت سوسن. شراب سوسن. چیزی است مرکب از می و سوسن که زنان بدان سر شستندی. (یادداشت مؤلف). آب انگور که به آب سوسن بجوشانند و برای دفع علت جوع البقر بخورانند. (انجمن آرا) (آنندراج). شراب السوسن. (از بحر الجواهر) (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). شربت سوسن را گویند. (برهان). شربت سوسن. (آنندراج). سرشستنیی است مر زنان را. (منتهی الارب، مادۀ م س ن). شی ٔ تجعله النساء فی الغسله لرؤوسهن. (تاج العروس، مادۀ م س ن). شراب سوسن است. (از اختیارات بدیعی) (از تحفۀ حکیم مؤمن) : حندقوقی و شراب ریحانی رقیق و می سوسن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مَ سو / می سُ)
نام شهری در ایالت میسور، واقع در هند با 244323 تن سکنه. با خیابانها و پارکهای زیبا که قسمتی از دانشگاههای ایالت میسور در این شهر است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ایالتی در جنوب هند به مساحت 192000 کیلومتر مربع که 2354700 تن سکنه دارد. مرکز آن بنگالور است. کارخانه های فراوان دارد و تقریباً تمام طلای هند از معادن میسور به دست می آید. سلسلۀ شاهان قدیم میسور که در 1761 میلادی به دست حیدرعلی خان برافتادند در 1799 دوباره سر کار آمدند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ستاره ای است از جوزا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نام ستاره ای از جوزامیان معره و مجره و آن یکی از دو ستارۀ هقعه باشد. (از تاج العروس، مادۀ م ی س به نقل از ابن اعرابی). یکی از دو ستارۀ هقعه که منزل ششم از منازل قمر باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
خواب آلوده و بسیارخواب، (منتهی الارب) (آنندراج)، خواب آلوده و خوابناک، مذکر و مؤنث در وی یکسان است، زنی که از وقار واستواری گویا در حالت چرت می باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میسان
تصویر میسان
باد سار بر منش، خرامان، ستاره درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمون
تصویر میمون
مبارک، دارای یمن و برکت، خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسور
تصویر میسور
آسان کردن، سهل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسوسن
تصویر میسوسن
پارسی تازی گشته می سوسن نوشابه ای که از گل سوسن فراهم آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسیون
تصویر میسیون
هیئت اعزامی، هیئت مامورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملسون
تصویر ملسون
دروغگوی، زبان بریده دروغگو، زبان بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسون
تصویر قیسون
مشک چوپان از گیاهان مشک چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میگون
تصویر میگون
آنچه رنگ شراب دارد برنگ می سرخ رنگ: (اسد (دلالت کند بر) تمام بالالله میگون موی.:) هردم بیاد آن لب میگون و چشم مست از خلوتم بخانه خمار میکشی. (حافظ)، نوعی اسب: (نامهای اسپان بزبان پارسی: الوس چرمه. . میگون)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میمون
تصویر میمون
بوزینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میمون
تصویر میمون
((مِ))
فرخنده، خجسته، جمع میامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسور
تصویر میسور
((مِ))
هرچیز آسان و سهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میگون
تصویر میگون
((مِ))
سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملسون
تصویر ملسون
((مَ))
دروغگو، زبان بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میمون
تصویر میمون
خجسته، همایون
فرهنگ واژه فارسی سره