جدول جو
جدول جو

معنی میرغنی - جستجوی لغت در جدول جو

میرغنی
(غَ)
شیخ محمد عثمان بن محمد بن ابی بکر بن عبدالله میرغنی (1208-1268 هجری قمری) ازشهر مکه بود و مذهب حنفی داشت. در ده سلامۀ طایف به دنیا آمد و در مکه به تحصیل علوم فقه و حدیث و تفسیر آن پرداخت و بعد به طریقت صوفیه روی آورد و محضر شیخ سیداحمد بن ادریس و عده ای از مشایخ طریقۀ نقشبندیه و قادریه و شاذلیه و جنیدیه و میرغنیه (که جد او سیدعبدالله میرغنی آن را بنیان نهاده بود) را درک کرد ودر سرزمین حجاز به سیر و سفر پرداخت و سپس به صعید مصر آمد و در منفلوط و اسیوط مدتی اقامت گزید. آنگاه به سودان رفت و در آنجا مقدمش را گرامی داشتند و به طریقۀ او گرویدند و شهرتش همه جا پیچید و سرانجام در طایف درگذشت. جنازه او را به مکه حمل کردند در معلاه به خاک سپردند. آرامگاه وی زیارتگاه علاقه مندان است. از آثار اوست: 1- انوارالمتراکمه - چاپ سنگی مصر 1300. 2- تاج التفاسیر لکلام الملک الکبیر. 3- السرالربانی (اسرارالربانی). 4- فتح الرسول و مفتاح باب الدخول لمن ارادالیه الحصول. 5- مجموع الاورادالکبیر. 6- مجموعه ای شامل دیوان او مسما به ’مجمع الغرائب المفرقات من لطائف الخرافات الذاهبات’. 7- النفحات المدنیه فی المدائح المصطفویه. 8- النور البراق فی مدح بنی المصداق. (از معجم المطبوعات چ مصر ج 2 ص 1828 و 1829)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میرانه
تصویر میرانه
(دخترانه)
میر (ازعربی) + انه (فارسی) امیرانه، شاهانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
مقابل تلخی، مزۀ شکر، از چهار مزۀ اصلی، خوراکی که از شکر، آرد، تخم مرغ، روغن و مواد دیگرتهیه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغنی
تصویر مستغنی
ثروتمند، توانگر، بی نیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
صاحب دیر، دیرنشین، برای مثال گفت کای کهنه پیر دیرانی / چیست این کسوت مسلمانی (جامی۱ - ۲۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میرپنج
تصویر میرپنج
افسر ارشدی که فرمانده عده ای سرباز در حدود پنج هزار تن بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مربوط به بیرون مثلاً واکنش های بیرونی، خارجی، ظاهری، مقابل اندرونی، قسمتی در خانه که به اندرونی وصل می شد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرانی
تصویر ایرانی
مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویرانی
تصویر ویرانی
خرابی، ویرانی، تباهی، فساد، بی نظمی
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
ده کوچکی است از دهستان پهلوی دژ بخش بانۀ شهرستان سقز. واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری بانه. دارای 30 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 10هزارگزی شمال باختری اردبیل با 1419 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیرانی
تصویر حیرانی
کاتورگی سترتکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرسین
تصویر میرسین
مورد
فرهنگ لغت هوشیار
خرابی بایربودن: بسلطانی نشان مهرش اگر آباد خواهی دل که بی والی چوب اشد ملک رود آرد به ویرانی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به میدان: کپنک پوشکان میدانی درکمین تواند میدانی ک (ضیاء اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل میراب، حقی که به جهت تقسیم آب بمیرابها دهند، دایره میاه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده رخنی مانداکی رخنیک منسوب به میراث، ارث برنده وارث مرد میراثی چه داند قدر مال ک رستمی جان کند مجان یافت زال. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که مزه قند و شکر و نبات دهد مقابل تلخی و ترشی، خوردنیهایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر باقسام مختلف سازند حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به میردین، یکی از اقسام شب بو که گلهای بنفش دارد خیری میر دینی شب بوی هفت رنگ، بافته حریری که زنان از آن پیراهن میساختند
فرهنگ لغت هوشیار
امیر و فرمانده واحدی در حدود پیج هزار تن و او بالاتر ازمین باشی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرغضب
تصویر میرغضب
دژخیم جلاد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به میسان، اهل میسان دست میسانی، نوعی پارچه که درمیسان بافته میشد: (چنانک بیکی شهرادیم پیرایند و بیکی شهر دیبا بافند... وبیکی شهرمیسانی بافند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
مقابل اندرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ایران. هر چیز که وابسته به ایران باشد، اهل ایران از مردم ایران تابع ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغنی
تصویر مستغنی
بی نیاز شونده، بی نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
خارجی، بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده است، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
((دَ))
منسوب به دیر، دیرنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
هرچیز که مزه قند و شکر و نبات دهد، مقابل تلخی و ترشی، خوردنی هایی که با شکر و روغن و آرد یا مواد دیگر به اقسام مختلف بسازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستغنی
تصویر مستغنی
((مُ تَ))
بی نیاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میرغضب
تصویر میرغضب
((غَ ضَ))
جلاد، مأمور اجرای حکم
فرهنگ فارسی معین
((پَ))
امیر و فرمانده واحدی در حدود پنج هزارتن و او بالاتر از مین باشی بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویرانی
تصویر ویرانی
تخریب، خرابی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیرونی
تصویر بیرونی
آفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیرینی
تصویر شیرینی
حلوا
فرهنگ واژه فارسی سره