دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا، واقع در 60هزارگزی جنوب داراب با 121 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا، واقع در 60هزارگزی جنوب داراب با 121 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری ارومیه با 300 تن سکنه. آب آن از باراندوزچای و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری ارومیه با 300 تن سکنه. آب آن از باراندوزچای و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
عمل لعاب مینا که بر نقره و غیره دهند، (یادداشت مؤلف)، - ظروف میناکاری، ظروفی که بر روی آن ها میناکاری شده باشد، ، صنعت میناکار، (ناظم الاطباء)، شغل و عمل میناکار، میناسازی، محلی که در آنجا میناکاری کنند، رجوع به میناسازی شود
عمل لعاب مینا که بر نقره و غیره دهند، (یادداشت مؤلف)، - ظروف میناکاری، ظروفی که بر روی آن ها میناکاری شده باشد، ، صنعت میناکار، (ناظم الاطباء)، شغل و عمل میناکار، میناسازی، محلی که در آنجا میناکاری کنند، رجوع به میناسازی شود
مهرورزی. ابراز محبت. ابراز عشق و شوق. دوستی: چرا از ویس جستم مهرکاری چرا از دایه جستم استواری. (ویس و رامین) چو عاشق را نباشد بردباری نبیند خرمی از مهرکاری. (ویس و رامین). دریغ آن مهر و آن امیدواری که جانم را بد اندر مهرکاری. (ویس و رامین). ببین جان مرا در مهرکاری بدین سختی و رسوائی و زاری. (ویس و رامین). بدین سختی چه باید مهرکاری بدین خواری چه باید دوستداری. (ویس و رامین)
مهرورزی. ابراز محبت. ابراز عشق و شوق. دوستی: چرا از ویس جُستم مهرکاری چرا از دایه جستم استواری. (ویس و رامین) چو عاشق را نباشد بردباری نبیند خرمی از مهرکاری. (ویس و رامین). دریغ آن مهر و آن امیدواری که جانم را بد اندر مهرکاری. (ویس و رامین). ببین جان مرا در مهرکاری بدین سختی و رسوائی و زاری. (ویس و رامین). بدین سختی چه باید مهرکاری بدین خواری چه باید دوستداری. (ویس و رامین)
سپوزکاری، (یادداشت مؤلف)، تنبلی: رنگ وروی خداوند مزاج سرد بسپیدی و کبودی گراید همچون رنگ ارزیز و کسلانی و دیرکاری اندر وی پدید آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، صداع بلغمی هفت نوع است یکی گرانی سرو چشم دوم کسلانی و دیرکاری، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
سپوزکاری، (یادداشت مؤلف)، تنبلی: رنگ وروی خداوند مزاج سرد بسپیدی و کبودی گراید همچون رنگ ارزیز و کسلانی و دیرکاری اندر وی پدید آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، صداع بلغمی هفت نوع است یکی گرانی سرو چشم دوم کسلانی و دیرکاری، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رئیس و مهتر شکارچیان. (ناظم الاطباء). مهتر قورچیان. (آنندراج). لقب رئیس شکارچیان شاه. شکارچی باشی. (یادداشت مؤلف). لقب مهتر نخجیرگران دربار، قوشچی باشی و بازدار و دارندۀ مرغان شکاری. (ناظم الاطباء). مهتر قوشچیان شاه چه قوش به معنی باز شکاری است و قوشچی یعنی مسؤول و دارندۀ باز شکاری سلطنتی. (از یادداشت مؤلف)
رئیس و مهتر شکارچیان. (ناظم الاطباء). مهتر قورچیان. (آنندراج). لقب رئیس شکارچیان شاه. شکارچی باشی. (یادداشت مؤلف). لقب مهتر نخجیرگران دربار، قوشچی باشی و بازدار و دارندۀ مرغان شکاری. (ناظم الاطباء). مهتر قوشچیان شاه چه قوش به معنی باز شکاری است و قوشچی یعنی مسؤول و دارندۀ باز شکاری سلطنتی. (از یادداشت مؤلف)
پارچه ای است ابریشمین به رنگ سفید یا نخودی، که بر آن با ابریشم قهوه ای یا زرد تیره سوزن دوزی شده باشد. رجوع شود به مقالۀ ’عمامۀ شیر و شکری’ نوشتۀ یحیی ماهیار نوابی در مجموعۀ مقالات ج 1 ص 264
پارچه ای است ابریشمین به رنگ سفید یا نخودی، که بر آن با ابریشم قهوه ای یا زرد تیره سوزن دوزی شده باشد. رجوع شود به مقالۀ ’عمامۀ شیر و شکری’ نوشتۀ یحیی ماهیار نوابی در مجموعۀ مقالات ج 1 ص 264
متهوّر و باجرأت. (ناظم الاطباء) ، شکارکننده شیر. آنکه شیر را صید کند، کنایه از دلیر. شجاع. (فرهنگ فارسی معین) : در بزم درم باری ودینارفشانیست در رزم مبارزشکر و شیرشکاریست. فرخی (دیوان ص 22)
متهوّر و باجرأت. (ناظم الاطباء) ، شکارکننده شیر. آنکه شیر را صید کند، کنایه از دلیر. شجاع. (فرهنگ فارسی معین) : در بزم درم باری ودینارفشانیست در رزم مُبارزشکر و شیرشکاریست. فرخی (دیوان ص 22)
عمل پیشکار، چاکری، فرمانبری، مقابل پیشگاهی: بدانش مر این پیشکار تنت را رها کن ازین پیشکاری و خواری، ناصرخسرو، ز جهل تو اکنون همی جان دانا کند پیشکار ترا پیشکاری، ناصرخسرو، به پیشکاری مهرش همه تنم کمرست بسان بند دواتی که پیش دیدۀ اوست، خاقانی، ، منصب و شغل پیشکار، نائبی، مباشری، مقام پیشکار یعنی ریاست دارائی شهرهای درجۀ اول یا مرکز استان های کشور، عمل مقدماتی تنقیه و لاروبی قنات، در اصطلاح کفشدوزان، کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را، (از فرهنگ نظام)
عمل پیشکار، چاکری، فرمانبری، مقابل پیشگاهی: بدانش مر این پیشکار تنت را رها کن ازین پیشکاری و خواری، ناصرخسرو، ز جهل تو اکنون همی جان دانا کند پیشکار ترا پیشکاری، ناصرخسرو، به پیشکاری مهرش همه تنم کمرست بسان بند دواتی که پیش دیدۀ اوست، خاقانی، ، منصب و شغل پیشکار، نائبی، مباشری، مقام پیشکار یعنی ریاست دارائی شهرهای درجۀ اول یا مرکز استان های کشور، عمل مقدماتی تنقیه و لاروبی قنات، در اصطلاح کفشدوزان، کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را، (از فرهنگ نظام)