جدول جو
جدول جو

معنی مکوز - جستجوی لغت در جدول جو

مکوز(مُ کَوْ وَ)
رجل مکوزالرأس، مرد درازسر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکنوز
تصویر مکنوز
در گنجینه گذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکون
تصویر مکون
به وجودآورده شده، به وجود آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکون
تصویر مکون
تکوین کننده، به وجودآورنده، هست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوز
تصویر ملوز
دارای مغز بادام، بادامی شکل، شبیه بادام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکوز
تصویر مرکوز
ثابت و برقرار، محکم نشانده شده، جای گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکوک
تصویر مکوک
ماکو، جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
پروانه، اجازۀ رسمی که از طرف دولت برای انجام کاری معیّن صادر شود، اجازه نامه، لیسانس، حکم، فرمان، اذن، اجازه، لهی، پروانچه، جواز
اجازه دهنده، تجویز کننده
فرهنگ فارسی عمید
نوعی جاندار مرجانی متحرک شبیه چتر دسته کوتاه که چند بازوی دراز از آن آویزان است، چتر دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکوس
تصویر مکوس
جمع مکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میکوز
تصویر میکوز
فرانسوی غارچزدگی از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوز
تصویر ملوز
بادامی شکل شبیه ببادام، بشکل لوزی: (قیسی... شکافته ملوز 500 من) (مکاتبات رشیدی)، خرمای پر کرده از بادام و جوزاغند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنوز
تصویر مکنوز
از ریشه پارسی گنجینه گنجینه نهاده در گنجینه نهاده در خاک خفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکور
تصویر مکور
پالان شتر پر فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکوث
تصویر مکوث
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مکوک: ماکو که ماشوره در میان آن کرده جامه دوزند مانند مکوک کج اندر کف جولاهه سد تار بریدی تا در تار دگر رفتی (مولانا)، گونه ای آبخوری، سنگی برابر با یک ششم کفیز افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکون
تصویر مکون
بوجود آورنده بوجود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
تجویز شده و روا داشته شده، حلال، اجازه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوز
تصویر معوز
جامه ژنده، شاونی گهواره پوش پارچه ای که بر گهواره افکنند
فرهنگ لغت هوشیار
خلیده فرورفته، جایگزین، استوار محکم نشانده (در زمین و غیره) محکم فرو برده شده، جای گرفته: اسرائیل... گفت... از جور و ظلم که در طبیعت او... مرکوز است مرا بی گناه مقید و محبوس کرده، ثابت کرده برقرار شده. یامرکوز ذهن (خاطر)، آنچه که در ذهن جایگیر شده: ... مرکوز خاطر خود را بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی چتر دریایی اروس دریا هر یک از جانورانی که عمل تولید مثل را در کلنی هیدوئید که جزو شاخه کیسه تنان هستند بعهده دارند. مدوزها ابتدا بروی پایه های کلنی یک هیدورئید بوجود میایند ولی پس از تکامل زندگی آزاد و پلاژیکی را شروع میکنند. شکل خارجی این جانوران شبیه یک چتر است و بهمین جهت آنها را چتر دریایی نیز مینامند حرکت مدوز بواسطه جهش های متوالی که بانقباضات چتر مربوط است انجام میگیرد، رده ای از کیسه تنان که بحالت آزاد میزیند و جزو رده سیفوزوئرها یا آکالف ها میباشند. این جانوران نیز شبیه چترند وسابقا آنها را با مدوز هیدروئیدها اشتباه میکردند ولی مدوزهای اخیر (یعنی آکالف ها) از مدوز هیدوئیدها بسیار بزرگترند و حتی جنسهایی از آنها مشاهده شده که قطر چترشان بالغ بر 5، 2 متر بوده است در حالیکه مدوز هیدروئیدها 1 تا 2 سانتیمتر بیشتر قطر ندارند چتر دریایی عروس دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوز
تصویر ملوز
((مُ لَ وَّ))
بادامی شکل، شبیه به بادام، به شکل لوزی، خرمای پر کرده از بادام و جوزاغند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنوز
تصویر مکنوز
((مَ))
در گنجینه نهاده، در خاک خفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکوک
تصویر مکوک
((مَ))
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 16 قفیز یا 5 من
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکون
تصویر مکون
((مُ کَ وَّ))
به وجود آورده شده، موجود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکون
تصویر مکون
((مُ کَ وِّ))
به وجود آورنده، موجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکوز
تصویر مرکوز
((مَ))
برقرار، مستحکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
((مُ جَ وِّ))
تجویز شده، روا داشته شده، اجازه نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
پروانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
Authorization, License
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
autorização, licença
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
Genehmigung, Lizenz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
autoryzacja, licencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
авторизация , лицензия
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجوز
تصویر مجوز
авторизація , ліцензія
دیکشنری فارسی به اوکراینی