جدول جو
جدول جو

معنی مکوک

مکوک((مَ))
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 16 قفیز یا 5 من
تصویری از مکوک
تصویر مکوک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مکوک

مکوک

مکوک
ماکو، جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مَکو
مکوک
فرهنگ فارسی عمید

مکوک

مکوک
پارسی تازی گشته مکوک: ماکو که ماشوره در میان آن کرده جامه دوزند مانند مکوک کج اندر کف جولاهه سد تار بریدی تا در تار دگر رفتی (مولانا)، گونه ای آبخوری، سنگی برابر با یک ششم کفیز افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
فرهنگ لغت هوشیار

مکوک

مکوک
طاس که بدان آب خورند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامی است که بدان آشامند و سر آن تنگ وشکمش فراخ باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، وزنی بوده است معادل سه کیلجه در بغداد و کوفه و معادل پانزده رطل در واسط و بصره. ج، مکاکیک. (مفاتیح العلوم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیمانه ای است که در آن یک صاع و نیم گنجد و یا نصف رطل یا هشت اوقیه یا نیم ویبه، و ویبه بیست و دو یا بیست و چهار مُدّ به مد نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم یا سه کیله و کیله یک من و هفت ثمن من و من دو رطل، و رطل دوازده اوقیه، و اوقیه یک استار و دوثلث استار، و استار چهار و نیم مثقال، و مثقال یک درم و سه سبع درم و درم شش دانگ، و دانگ دو قیراط، و قیراط دو طسوج، و طسوج دو حبه، و حبه شش یک از هشت یک درهم، و آن یک جزء است از چهل و هشت جزء درهم. ج، مکاکیک. مکاکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نام کیلی به عراق مساوی با یک صاع و نیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). 422 گرم و 60 سانتی گرم. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا

مکوک

مکوک
دست افزاری بود مر جولاهگان را که ریسمان در میان آن نهاده جامه را بدان ببافند. (جهانگیری). به معنی ’مکو’ است که دست افزار جولاهگان باشدو بدان جامه بافند. (برهان). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. (آنندراج) :
به لوح پای و به پاچال و قرقره و بکره
به نایژه به مکوک و به تار و پود ثیاب.
خاقانی.
مانند مکوک کج، اندر کف جولاهه
صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی.
مولوی (از آنندراج).
و رجوع به مکو و ماکو شود، آلتی است در چرخ خیاطی که ماسوره را درآن جای دهند و در زیر سوزن چرخ در محل مخصوص قرار دهند
لغت نامه دهخدا

رکوک

رکوک
پارچه کهنه، پاره که بر جامه زنند جامه کهنه سوده شده لته، کرباس، چادر شب یک لخت
فرهنگ لغت هوشیار

تکوک

تکوک
ظرفی از زر یا سیم و غیره که بشکل جانوران مانند شیر گاو مرغ سازند و در آن شراب خورند
فرهنگ لغت هوشیار