جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مرکوز

مرکوز

مرکوز
خلیده فرورفته، جایگزین، استوار محکم نشانده (در زمین و غیره) محکم فرو برده شده، جای گرفته: اسرائیل... گفت... از جور و ظلم که در طبیعت او... مرکوز است مرا بی گناه مقید و محبوس کرده، ثابت کرده برقرار شده. یامرکوز ذهن (خاطر)، آنچه که در ذهن جایگیر شده: ... مرکوز خاطر خود را بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار

مرکوز

مرکوز
نعت مفعولی از رَکز. رجوع به رکز شود، محکم نشانیده شده، مأخوذ از رکز که به معنی سرنیزه و جز آن در زمین فروبردن است. (غیاث) (آنندراج) ، نشانده شده و نهاده شده و نصب شده. (ناظم الاطباء) ، ثابت. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثابت و مستحکم و برقرار و استوار. (ناظم الاطباء) ، مدفون. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفن شده، میل و خواهش و مراد، دریافت شده و درک شده. (ناظم الاطباء).
- مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن شدن، مرتسم شدن. نقش بستن در ذهن. مرتکز شدن در خاطر.
- مرکوز خاطر یا مرکوز ذهن کسی کردن، خاطرنشان ساختن. خاطرنشان کردن. مرتکز ذهن او کردن
لغت نامه دهخدا

مرکور

مرکور
جیوِه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، زیبَق، سیماب، ژیوِه، آبَک
مرکور
فرهنگ فارسی عمید

مرکوب

مرکوب
هرچه انسان بر آن سوار می شود مانندِ اسب، استر و امثال آن ها
مرکوب
فرهنگ فارسی عمید

کرکوز

کرکوز
علامت راه، راهبر راهنما دلیل بلد: (ور (گر) ز حیوان به پیشت آید بز هست آن هم بتفرقه کرکز) (آذری طوسی)
کرکوز
فرهنگ لغت هوشیار