جدول جو
جدول جو

معنی مکدم - جستجوی لغت در جدول جو

مکدم
(مُ کَدْ دَ)
نیک گزیده. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک گزیده با دندان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رجل مکدم، مرد جنگ دیده که زخمها بر او اثر گذاشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مکدم
(مُ دَ / مُ کَدْ دَ)
اشتر بزرگ. (مهذب الاسماء). فحل قوی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مکدم
(مُ دَ)
کساء مکدم، گلیم سخت تافته. و چنین است حبل مکدم، قدح مکدم، قدحی که شیشۀ آن کلفت باشد، اسیر مکدم، اسیری که او را بازنجیر استوار بسته باشند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مکدم
(مَ دَ)
جای طلب و گویند کدم فی غیر مکدم، طلب کرد در جایی که جای طلب نبود. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردم
تصویر مردم
انسان ها، آدمیان، کنایه از کسانی که در یک مکان اقامت دارند، ساکنان جایی، انسان هایی که دارای ویژگی یا ویژگی های مشترکی هستند، در علم زیست شناسی کنایه از مردمک چشم، برای مثال ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتم
تصویر مکتم
پوشیده، پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکدر
تصویر مکدر
تنگ دل، ملول، آزرده، تیره
مکدر شدن: تنگ دل شدن، اندوهگین شدن، تیره و تار شدن
مکدر کردن: تنگ دل کردن، اندوهگین کردن، تیره و تار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکرم
تصویر مکرم
عزیز، گرامی، بزرگ داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
پیش رفته، پیش افتاده، پیش فرستاده شده، مقابل مؤخّر
کنایه از پیش رو، جلو
مقدم داشتن: کسی یا چیزی را پیش انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
هنگام آمدن، وقت قدم نهادن، از سفر باز آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَکْ کِ)
آنکه درآرد چیزی را در چیزی. (آنندراج). داخل کننده چیزی در چیز دیگر. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تدکیم، در خشکنای کسی زننده. (آنندراج). نعت فاعلی است از تدکیم
لغت نامه دهخدا
(مُ سَدْ دَ)
نعت مفعولی از تسدیم. رجوع به تسدیم شود، ماء مسدم، آب ریزان. (از منتهی الارب). آب جوشان و فوران کننده، آبی که گذشت زمان آن را تغییر داده باشد. (از اقرب الموارد) ، جمل مسدم، شتر مهمل گذاشته و پشت ریش که پالان ننهند بر وی تابه شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فحل مسدم، گشن شهوت تیزشده به گشنی. (از منتهی الارب). شتر مست و هائج. (از اقرب الموارد). سدم. و رجوع به سدم شود، گشنی که در میان شتران گذارند تا بانگ نماید و ماده شتران را آزمند گشنی کرده و سپس وی را از میان آنها بردارند اگر نسل وی بد باشد. (ناظم الاطباء) ، گشن بسته دهن و یا بازداشته شده از گشنی. (ناظم الاطباء). گشن که دهان او را با دهان بند بسته باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نابود کننده، تهی دست درویش نیاز مند اعدام کننده نابود سازنده، فقیر تهی دست درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردم
تصویر مردم
آدمی، انس، انسان، آدمیزاده، بشر
فرهنگ لغت هوشیار
گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده، گرامی، احترام کرده و عزیز داشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودم
تصویر مودم
راست کننده، دوستی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملدم
تصویر ملدم
احمق، پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندم
تصویر مندم
پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
باز آمدن، قدوم، از جائی باز آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکدر
تصویر مکدر
کدر و تیره شده، تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتم
تصویر مکتم
سخن نیکو پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ دُ))
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و او را پر تیر سازند، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
((مَ دَ))
جای قدم نهادن، از سفر یا از جایی بازآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
((مُ قَ دَّ))
پیش رفته، پیش افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدم
تصویر مقدم
((مُ دِ))
اقدام کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکدر
تصویر مکدر
((مُ کَ دَّ))
تیره شده، تیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرم
تصویر مکرم
((مُ رَ))
اکرام شده، بزرگ داشته، احترام کرده، احسان کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرم
تصویر مکرم
((مُ رِ))
اکرام کننده، احترام کننده، احسان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکرم
تصویر مکرم
((مُ کَ رَّ))
بزرگ داشته شده، عزیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدم
تصویر معدم
((مُ دِ))
اعدام کننده، نابود سازنده، فقیر، تهیدست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکدم
تصویر مشکدم
((~. دَ))
پرنده ای سیاه رنگ و خوش آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردم
تصویر مردم
((مَ دُ))
انسان، آدمی، مردمک چشم، جمع مردمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتم
تصویر مکتم
((مُ کَ تَّ))
پوشنده، پنهان، مستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردم
تصویر مردم
خلق، ملت
فرهنگ واژه فارسی سره