نیک گزیده. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک گزیده با دندان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رجل مکدم، مرد جنگ دیده که زخمها بر او اثر گذاشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
نیک گزیده. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک گزیده با دندان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رجل مکدم، مرد جنگ دیده که زخمها بر او اثر گذاشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
کساء مکدم، گلیم سخت تافته. و چنین است حبل مکدم، قدح مکدم، قدحی که شیشۀ آن کلفت باشد، اسیر مکدم، اسیری که او را بازنجیر استوار بسته باشند. (از ذیل اقرب الموارد)
کساء مکدم، گلیم سخت تافته. و چنین است حبل مکدم، قدح مکدم، قدحی که شیشۀ آن کلفت باشد، اسیر مکدم، اسیری که او را بازنجیر استوار بسته باشند. (از ذیل اقرب الموارد)
انسان ها، آدمیان، کنایه از کسانی که در یک مکان اقامت دارند، ساکنان جایی، انسان هایی که دارای ویژگی یا ویژگی های مشترکی هستند، در علم زیست شناسی کنایه از مردمک چشم، برای مثال ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ - ۱۲۶)
انسان ها، آدمیان، کنایه از کسانی که در یک مکان اقامت دارند، ساکنان جایی، انسان هایی که دارای ویژگی یا ویژگی های مشترکی هستند، در علم زیست شناسی کنایه از مردمک چشم، برای مِثال ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ - ۱۲۶)
آنکه درآرد چیزی را در چیزی. (آنندراج). داخل کننده چیزی در چیز دیگر. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تدکیم، در خشکنای کسی زننده. (آنندراج). نعت فاعلی است از تدکیم
آنکه درآرد چیزی را در چیزی. (آنندراج). داخل کننده چیزی در چیز دیگر. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تدکیم، در خشکنای کسی زننده. (آنندراج). نعت فاعلی است از تدکیم
نعت مفعولی از تسدیم. رجوع به تسدیم شود، ماء مسدم، آب ریزان. (از منتهی الارب). آب جوشان و فوران کننده، آبی که گذشت زمان آن را تغییر داده باشد. (از اقرب الموارد) ، جمل مسدم، شتر مهمل گذاشته و پشت ریش که پالان ننهند بر وی تابه شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فحل مسدم، گشن شهوت تیزشده به گشنی. (از منتهی الارب). شتر مست و هائج. (از اقرب الموارد). سدم. و رجوع به سدم شود، گشنی که در میان شتران گذارند تا بانگ نماید و ماده شتران را آزمند گشنی کرده و سپس وی را از میان آنها بردارند اگر نسل وی بد باشد. (ناظم الاطباء) ، گشن بسته دهن و یا بازداشته شده از گشنی. (ناظم الاطباء). گشن که دهان او را با دهان بند بسته باشند. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از تسدیم. رجوع به تسدیم شود، ماء مسدم، آب ریزان. (از منتهی الارب). آب جوشان و فوران کننده، آبی که گذشت زمان آن را تغییر داده باشد. (از اقرب الموارد) ، جمل مسدم، شتر مهمل گذاشته و پشت ریش که پالان ننهند بر وی تابه شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فحل مسدم، گشن شهوت تیزشده به گشنی. (از منتهی الارب). شتر مست و هائج. (از اقرب الموارد). سدم. و رجوع به سدم شود، گشنی که در میان شتران گذارند تا بانگ نماید و ماده شتران را آزمند گشنی کرده و سپس وی را از میان آنها بردارند اگر نسل وی بد باشد. (ناظم الاطباء) ، گشن بسته دهن و یا بازداشته شده از گشنی. (ناظم الاطباء). گشن که دهان او را با دهان بند بسته باشند. (از اقرب الموارد)
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم