بمعنی خرامیدن و رفتاری باشد از روی ناز و زیبایی. (برهان). خرامیدن بود و آن را چمیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). بمعنی چمیدن است یعنی راه رفتن از روی ناز و خرامیدن. و به کسر اول اصح است. (انجمن آرا). رفتن با تبختر و کر و فر و حشمت و خرامیدن. (ناظم الاطباء). مقلوب چمیدن. (حاشیۀ برهان چ معین) ، بمعنی دیدن هم آمده است. (برهان). دیدن و نگریستن. (ناظم الاطباء). کردی، مچندن (برهم نهادن چشم. بستن چشم). (حاشیۀ برهان چ معین)
بمعنی خرامیدن و رفتاری باشد از روی ناز و زیبایی. (برهان). خرامیدن بود و آن را چمیدن نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). بمعنی چمیدن است یعنی راه رفتن از روی ناز و خرامیدن. و به کسر اول اصح است. (انجمن آرا). رفتن با تبختر و کر و فر و حشمت و خرامیدن. (ناظم الاطباء). مقلوب چمیدن. (حاشیۀ برهان چ معین) ، بمعنی دیدن هم آمده است. (برهان). دیدن و نگریستن. (ناظم الاطباء). کردی، مچندن (برهم نهادن چشم. بستن چشم). (حاشیۀ برهان چ معین)
راه رفتن به ناز و خرام، خرامیدن، راه رفتن، حرکت کردن، برای مثال نزیبد مرا با جوانان چمید / که بر عارضم صبح پیری دمید (سعدی۱ - ۱۸۳)، خمیدن و به طرفی کج شدن از روی ناز، برای مثال چو باد صبا بر گلستان وزد / چمیدن درخت جوان را سزد (سعدی۱ - ۱۸۳)
راه رفتن به ناز و خرام، خرامیدن، راه رفتن، حرکت کردن، برای مِثال نزیبد مرا با جوانان چمید / که بر عارضم صبح پیری دمید (سعدی۱ - ۱۸۳)، خمیدن و به طرفی کج شدن از روی ناز، برای مِثال چو باد صبا بر گلستان وزد / چمیدن درخت جوان را سزد (سعدی۱ - ۱۸۳)
بسودن دست مالیدن لمس کردن: المجس آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود بن عمر) النبض آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود ابن عمر) فرو کوبد او را دیو از مجیدن، (ترجمه تفسیر طبری 179: 1 ح بنقل از نسخه پاریس (پا) در ترجمه یتخبطه الشیطان من المس ولی باید دانست که در نسخ دیگر همان کتاب مس بمعنی دیوانگی آمده)
بسودن دست مالیدن لمس کردن: المجس آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود بن عمر) النبض آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود ابن عمر) فرو کوبد او را دیو از مجیدن، (ترجمه تفسیر طبری 179: 1 ح بنقل از نسخه پاریس (پا) در ترجمه یتخبطه الشیطان من المس ولی باید دانست که در نسخ دیگر همان کتاب مس بمعنی دیوانگی آمده)
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)