- مچیدن
- چمیدن، خرامیدن، از روی ناز راه رفتن، دیدن
معنی مچیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- مچیدن
- بناز حرکت کردن خرامیدن چمیدن
- مچیدن ((مَ دَ))
- خرامیدن، از روی ناز راه رفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیچیدن
راه رفتن با پیچ و خم
لمس کردن، چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن، بساویدن، بساو، پساویدن، پرماسیدن، پرواسیدن، سودن، بسودن، پسودن، ببسودن، بپسودن
خزیدن، جنبیدن، چسبیدن، برای مثال سبک پیرزن سوی خانه دوید / برهنه به اندام او درمخید (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰) ، به دنبال کسی رفتن
بوسیدن: فوقیا، می ماچمت لبها که غیر از تو اگر درمزخرف نشاه صاف حقیقت داده اند... (فوقیا آنند)
بسودن دست مالیدن لمس کردن: المجس آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود بن عمر) النبض آنجا که طبیب بمجد از دست. (محمود ابن عمر) فرو کوبد او را دیو از مجیدن، (ترجمه تفسیر طبری 179: 1 ح بنقل از نسخه پاریس (پا) در ترجمه یتخبطه الشیطان من المس ولی باید دانست که در نسخ دیگر همان کتاب مس بمعنی دیوانگی آمده)
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)
مزه کردن چشیدن: بنفشه بر دو زلفت کی گزیدی ک طبر زد با لبانت کی مزیدی ک (ویس ورامین)، مکیدن
فروبردن، مک زدن، ترشف
چشیدن، برای مثال از شکر گر شکل نانی می پزی / طعم قند آید نه نان چون می مزی (مولوی - ۱۵۲) ، مکیدن
راه رفتن به ناز و خرام، خرامیدن، راه رفتن، حرکت کردن، برای مثال نزیبد مرا با جوانان چمید / که بر عارضم صبح پیری دمید (سعدی۱ - ۱۸۳) ، خمیدن و به طرفی کج شدن از روی ناز، برای مثال چو باد صبا بر گلستان وزد / چمیدن درخت جوان را سزد (سعدی۱ - ۱۸۳)
چیزی را میان دو لب گذاشتن و آنچه را در آن است به داخل دهان کشیدن، مزیدن، چوشیدن، چوشدن
saugen
сосать
смоктати
zuigen
chupar
succhiare
चूसना
menghisap