ماچیدن ماچیدن بوسیدن: فوقیا، می ماچمت لبها که غیر از تو اگر درمزخرف نشاه صاف حقیقت داده اند... (فوقیا آنند) فرهنگ لغت هوشیار
ماچیدن ماچیدن بوسه زدن. (ناظم الاطباء). بوسیدن: فوقیا! می ماچمت لبها که غیر از تو اگر در مزخرف نشاءه صاف حقیقت داده اند. فوقی (از آنندراج) لغت نامه دهخدا
پاچیدن پاچیدن پاشیدن، ریختن و پراکنده کردن هر چیز پاشیدنی، افشاندن، ریخته شدن و پراکنده شدن فرهنگ فارسی عمید
مالیدن مالیدن لمس کردن و دست یا افزار بر چیزی کشیدن، چیزی را در دست مکرر فشار دادن، ساییدن فرهنگ لغت هوشیار
ماسیدن ماسیدن بستن منعقد شدن سفت شدن (روغن چربی) : روغن ماشین براثر هوای سرد ماسیده، ماست شدن شیر، صورت گرفتن تحقق یافتن: میان آنها آشتی نمی ماسد، یا ماسیدن چیزی برای کسی. فایده ای برای اوداشتن: بعد از این همه زحمت چیزی برای ما نمی ماسد (ماسه) فرهنگ لغت هوشیار